گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
سفرنامه شاردن
جلد دوم
فصل هفدهم هنر و پيشه و صنايع ايرانيان‌




پيش از آن كه درباره پيشه و هنر و صنعت به شرح بپردازم مقدمة به پنج نكته اشاره مي‌كنم كه سه نكته درباره استعداد و قابليت مردم مشرق‌زمين در فراگيري صنعت و هنر و ادامه پيشرفت ايشان در اين رشته‌هاست، نكته چهارم در اشاره به اين كه روش صنعتگران و ارباب حرف مردمان مشرق‌زمين بر چه اساس استوار است و نكته پنجم منحصرا در شرح تشكيلات و سازمانهاي هنري و صنعتي ايرانيان مي‌باشد.
در بيان نكته اوّل بايد بگويم بر اطلاق مردم مشرق‌زمين افرادي سست و آسانگير و تنبل مي‌باشند و جز براي فراهم آوردن وسايل بسيار ضروري تن به كار نمي‌دهند؛ و اين همه آثار هنري اعم از نقاشي و حجاري و چهره‌سازي و ديگر آثار زيبايي كه در رشته‌هاي مختلف هنري وجود دارد و غالبا به تقليد از مظاهر طبيعت ساخته شده در نظر آنان بيهوده مي‌نمايد، و آنان را به آفريدن چنين آثار زيبا بر نمي‌انگيزد. آنان بر اين اعتقادند كه چون اين بدايع مورد نياز زندگي ساده و طبيعي آنان نيست دل بستن به آنها كاري بيهوده و خطاست. از اين‌رو با اين كه مردمان مشرق‌زمين هوشمند، زيرك، و شكيبا هستند در صنعت و هنرهاي زيبا پيشرفتي در خور توجّه نكرده‌اند؛ و اگر به نسبتي كه خداوند به آنان عقل و استعداد و نيروي فراگيري و صبوري داده است ذوق و لطافت طبع براي آموختن هنر و صنايع مستظرفه به ايشان عطا مي‌فرمود هر آينه پيشرفتهاي شاياني نصيبشان مي‌شد.
نكته دوّم اين كه مردمان مشرق‌زمين اصولا به اكتشافات نو و اختراعات جديد كاملا بي‌اعتنايند و شوق و رغبتي بدين امور ندارند. خيال مي‌كنند بدانچه لازمه يك زندگي راحت و پرآسايش است دسترس دارند، و نبايد عمر و نيروي خود را در طلب
ص: 856
زوايد به هدر بدهند. همچنين بر اين اعتقادند اگر جز آنچه دارند به چيزي نيازمندند بايد از كشورهاي بيگانه بخرند. از وابستگي خود به بيگانگان غمي به دل راه نمي‌دهند، و هرگز اين انديشه در ضميرشان نمي‌گذرد كه دست و فكر خود را به كار اندازند، و آنچه لازم دارند خود بسازند، و در طلب آن دست به سوي بيگانگان دراز نكنند. تركان عثماني و ايرانيان هر سال مبلغ زيادي از كشورهاي خارجي ساعت مي‌خرند، مخصوصا تركها مبلغ زيادي خرج اين كار مي‌كنند و شنيده‌ام كه هر سال صد و پنجاه هزار اكو براي خريدن ساعت از دست مي‌دهند، و با اين كه دريافته‌اند آموختن فن ساعت‌سازي چه سود سرشار دارد از ميان آنان هيچ كس به فراگرفتن اين هنر و فنون مشابه ديگر مثلا كاغذسازي كه مورد احتياج آنهاست و مي‌تواند منبع درآمد مهمي باشد نكوشيده است. در ايران نيز كسي نيست كه فنّ تعمير كردن ساعت را بداند. در همين سرزمين بسياري از مردمان لزوم وجود چاپخانه را كاملا احساس مي‌كنند، غالبا از منافع مادي و معنوي آن به خوبي آگاهند امّا كسي نيست كه دست از آستين همّت به درآورد، و چاپخانه‌اي وارد و داير كند. برادر و وزير دربار كه شخصيّتي دانا و از نزديكان مورد اعتماد پادشاه است در سال 1676 بر اين نيّت بود قراردادي در مورد اعزام چند متخصّص فنّ چاپ از فرانسه به ايران، با من ببندد وي چند كتاب فارسي و عربي چاپ شده را كه به او داده بودند از نظر پادشاه گذراند و موافقت وي را براي استخدام متخصّصان اين فن جلب كرد، امّا وقتي پاي پرداخت پول در ميان آمد اين كار مفيد متوقّف شد.
گرداگرد ميدانهاي هندوستان توپ كار گذاشته شده، و سپاهيان رسته توپخانه به توپ، و لشكريان صنف ارابه به اين سلاح مسلح‌اند، امّا هيچيك از سران سپاه و ارباب حرف فنّ ذوب فلز، و صنعت توپ‌ريزي را نمي‌دانند، و مايل نيستند براي آموختن اين فنون متخصّص از اروپا يا عثماني استخدام كنند و ترجيح مي‌دهند به ترتيب و روش سابق توپ و ارّابه و ديگر مهمات جنگي را از اروپا بخرند.
نكته سوّم اين كه آب و هواي نقاط گرمسير همچنان كه جسم را دچار رخوت و سستي و بي‌حالي مي‌كند فكر را نيز از فعاليت زياد بازمي‌دارد، و مانع شعله‌ور شدن و جهش شوق ابتكار و اختراع مي‌شود. لاجرم مردمان اين مناطق توانايي شب زنده‌داريها و فعاليتهايي كه مستلزم تحمل رنج و زحمت زياد است ندارند، و از آموختن معلومات و اطلاعاتي كه براي فراگرفتن هرگونه هنر و حرفه و فن به كار است
ص: 857
محروم مي‌مانند، و چون ذهن و فكرشان جز پذيرفتن و تكرار كردن آنچه متقدمان در آثار خود آورده‌اند آمادگي ندارد ناچار حدود معلوماتشان از آنچه بوده در نمي‌گذرد. بنابراين مي‌توان باور كرد فقط مردماني كه در مناطق شمالي به سر مي‌برند و در نقاط مساعد زندگي مي‌كنند قابليّت فراگرفتن علوم جديد و استعداد ابتكار و اختراع را دارا مي‌باشند.
امّا آنچه مي‌خواهم درباره روش و طرز كار ارباب حرف و صنعتگران مشرق‌زمين بگويم سادگي لوازم و ابزار كار آنهاست. وسايل كار اينان چندان ساده و ضعيف است كه تصوّر آن در ذهن صنعتگران اروپا آسان نقش نمي‌بندد. صنعتگران براي كار كردن دكان و جاي ثابت ندارند، و هرجا كه آنان را بخوانند مي‌روند. به هنگام شروع به كار در يك گوشه اتاق متروكي كه كفش از خاك پوشيده شده يا فرش كهنه‌اي در آن گسترده‌اند به سرعت هرچه تمام‌تر بساط خود را پهن، و شروع به كار مي‌كنند. مثلا مسگران و لحيم‌كاران ايران برخلاف رويگران اروپا كه مغازه‌اي وسيع و مناسب و ابزار و اسباب بسيار دارند بي‌آن كه دو برابر مزد بگيرند، براي كار كردن به خانه‌ها مي‌روند، همه ابزار كار خود را كه بسيار مختصر است به كمك شاگرد كوچك خود به آن‌جا مي‌برند. وسايل كار يك رويگر ايراني عبارت از كيسه‌اي است كه در آن مقداري زغال ريخته است، يك دم، مقداري لحيم، و اندكي نشادر كه در يك شاخ گاو جاي دارد؛ و يك قطعه كوچك قلعي كه در جيبش گذاشته است، پس از ورود به خانه در يك گوشه خانه يا باغچه يا آشپزخانه بي‌آنكه نيازي به كوره داشته باشد كارگاهش را كنار ديواري داير مي‌كند تا بتواند هنگامي كه ظرفها را داغ مي‌كند، آنها را به ديوار تكيه بدهد. آن‌گاه دمش را روي زمين مي‌گذارد، با گل چيزي شبيه يك كوره كوچك درست، و سر دم را با گل بآن مربوط مي‌كند، و سرانجام با رضاي كامل، به تصوّر اين كه در كارگاهي مجهّز به تمام وسايل مشغول كار است، كارش را آغاز مي‌كند.
زرگران و نقره‌كاران همانند ديگر صنعتگران به هرجا كه آنان را براي كار كردن بخوانند مي‌روند. امّا وسايل كارشان اندكي بيشتر، و نقل و انتقال ابزارشان دشوارتر است. مهم‌ترين لوازم كارشان عبارت از يك كوره گلي است شبيه منقل كه لبه آن بلندتر است. دمشان از يك پوست بز درست شده كه به هريك از دو طرف انتهاي آن قطعه چوبي نصب شده كه هروقت بخواهند دم را پراز هوا كنند دو قطعه
ص: 858
چوب را از هم دور مي‌كنند و هر زمان بخواهند هواي داخل دم را به كوره بفرستند دو قطعه چوب را كاملا به هم نزديك مي‌كنند تا هوا از آن‌جا بيرون نشود. پيش از به كار انداختن دم سر دم را به يك سر لوله كوتاهي مربوط، و سر ديگر لوله را به كوره متصل مي‌كنند، و با دست چپ دم را به كار مي‌اندازند. جاي دم كه مانند يك كيسه تاشده مي‌باشد در يك كيسه چرمي است كه وقتي خالي شد استاد كار آن را به جاي پيش‌بند به كار مي‌برد. در اين كيسه چرمين جز دم، يك انبر، يك قالب شمش‌ريزي، يك مفتول‌كش، يك سندان كوچك، يك چكش كوچك، چند سوهان، و برخي لوازم ديگر جاي دارد اين كيسه را كه لوازم نامبرده در آن است استاد كار، و كوره را شاگرد حمل مي‌كند. چنان كه به هر جا براي كار كردن خوانده شوند بامدادان بدين‌صورت بدان جا مي‌روند، و شامگاهان نيز در حالي كه استاد كار كيسه چرمين را زير بغلش گرفته، و شاگرد حامل كوره است از در خانه بيرون مي‌روند.
وقتي استاد كار مي‌خواهد فلز مورد نظرش را ذوب كند، آن‌قدر كه لازم بداند حفره‌اي در زمين مي‌كند؛ سر لوله دم را به كوره متصل مي‌سازد، سر تيز سندانش را در زمين فرو مي‌كند، و روي زانوانش به كار مي‌پردازد. كساني كه كار زرگري يا نقره‌كاري دارند استادكاران را از آن به خانه خويش دعوت مي‌كنند كه اعتماد ندارند طلا يا نقره خود را براي ساختن يا تعمير كردن در اختيار آنان قرار دهند تا در خانه يا محلّ كارشان به كار بپردازند، همچنين مراقبت كنند تا زرگر كارشان را موافق دلخواه و سليقه خودشان بسازد.
امّا در مورد نظم و ترتيب كار استادكاران و كارگران كه موضوع ماده پنجم نظرات مورد بحث مي‌باشد بايد بگويم كه هريك از رشته‌هاي صنعتي داراي رئيسي يا سرپرستي است كه شاه از ميان صنعتگران همان صنف انتخاب مي‌كند، و جز اين سازمان و تشكيلات و ضوابطي ندارند، و هرگز براي بحث در اطراف صناعت، و مشكلات كار خود اجتماعي تشكيل نمي‌دهند. نه اتحاديه دارند، نه راهنما و نه بازرس. آنچه ملزم به رعايت آن مي‌باشند اين نكته است كه فاصله دكانهاي صنعتگران يك صنف به قدر مشخص از هم دور باشد.
هركس بخواهد در رشته‌اي به كار بپردازد همين بس است كه پيش رئيس آن صنف برود، پول كمي بپردازد، تا نامش در شمار ديگر افراد آن رسته ثبت شود.
رئيس صنف به ديگر خصوصيات متقاضي كار ندارد؛ مثلا نمي‌پرسد كجا به دنيا
ص: 859
آمده، پيش كدام استاد كارآموزي كرده و مهارتش چه‌قدر است. اصولا حدّ و مرز صناعات مختلف معلوم و مشخّص نيست، و هركس كه دستش به كاري آشنا باشد خود را متخصّص هر فن مي‌شمارد. مثلا اگر از يك رويگر بپرسند آيا مي‌تواند يك سيني نقره بسازد نه، نمي‌گويد. بين ارباب حرف و صنعت هرگز منازعه و مشاجره در نمي‌گيرد. ميان استاد و شاگرد نيز تعهدات خاصّي وجود ندارد، و شاگرد نه تنها بابت كارآموزي چيزي به استاد نمي‌دهد بلكه هر كس براي آموختن فن و حرفه به كار مي‌پردازد استاد با او قرار مي‌گذارد از بدو خدمت تا مدت يك سال روزانه فلان قدر مزد به او بدهد، و اين مبلغ به نسبت سن و سال و استعداد و قابليت شاگرد در كارآموزي در سالهاي بعد بيشتر مي‌شود.
چنان كه پيش از اين اشاره كردم استاد و شاگرد نسبت به هم تعهدات خاصّي ندارند. في المثل استاد هر زمان از طرز كار يا اخلاق شاگردش ناراضي شد او را بيرون مي‌كند. شاگرد نيز هروقت مايل شد از پيش استادش مي‌رود؛ و چون رسم بر اين جاري است و استاد به ماندن شاگردش اطمينان ندارد در كار آموزش به او چندان اهتمام نمي‌ورزد و بيشتر سعي مي‌كند از وجود و كار او به نفع خود سود بجويد.
كليّه كارگران ناچارند هر زمان شاه فرمان دهد براي او بيگاري كنند. يعني بدون گرفتن مزد هرچه فرمان دهد انجام كنند. امّا كارگران بعضي از صنوف از جمله كفشگران، كلاهدوزان و جوراب‌بافان از بيگاري معافند و به جاي آن براي خرج «1» پادشاه مبلغي مي‌پردازند.
اكنون نوبت آن فرارسيده كه به چگونگي حرف و صناعات رايج در ايران اشاره كنم، و نخست مي‌خواهم به وضع كشاورزي ايران بپردازم؛ و بهتر اين مي‌دانم كه شرح اين موضوع را با جمله كوتاه اما نغز و پرمعني و بلند كورش كبير آغاز كنم كه فرموده است: قلمرو ايران چندان وسيع و گسترده‌دامن است كه به يك سو تابستان و دگرسو زمستان است. بنابراين اگر بگويم در جايي از اين سرزمين تخم مي‌افشانند، و در جاي ديگر درو مي‌كنند مايه شگفتي و ناباوري نخواهد بود. امّا آنچه موجب
______________________________
(1)- درست اين كلمه خراج است و خراج و خرج هر دو عربيست. خراج به معني درآمد و عايدي، و خرج به معني هزينه است.
ص: 860
تعجّب است اين است كه فاصله اين دو جا از صد و بيست ليو بيشتر نيست. و من به چشم خويش شاهد اين دو منظره بوده‌ام. توضيح اين كه در سال 1669 وقتي در ماه فوريه «1» از پهنه خليج فارس به سوي اصفهان سفر مي‌كردم در فاصله سه يا چهار روز راه بين هرمز و لار به چشم خويش مي‌ديدم كه خوشه‌هاي گندم به نسبت فاصله راه سبزتر و نارس‌ترند، و سرانجام در فاصله بيست روز راه ديدم كشاورزان دانه‌هاي گندم بر زمين مي‌افشاندند تا برويد. به سخن ديگر درو در اصفهان پايتخت يا قلب كشور در ماه ژوئن آغاز مي‌شود. «2» امّا چون استعداد حاصلخيزي زمينهاي كشاورزي متناسب با كمي يا فراواني آن‌جاست، پيش از بحث درباره كشاورزي به موضوع طرز آبياري در ايران مي‌پردازم.
در اين سرزمين زمينهاي مزروع از آبهاي حاصل از چهار منبع آبياري مي‌گردد. دو منشاء آبهايي است كه در سطح زمين جريان دارد، و آن شامل آبهاي چشمه‌ساران و رودخانه‌ها مي‌باشد، و دو ديگر از آبهاي منابع زيرزميني مشتمل بر آبهاي چاهها، كاريزها. امّا ترتيب حفر و استفاده از آب كاريزها چنانست كه نخست در دامنه كوهي چاهي حفر مي‌كنند و وقتي به آب رسيد با كندن چاههاي متعدد و مربوط كردن آنها به وسيله حفر راههاي زيرزميني آن آب را از فاصله بيست تا ده فرسنگي از جاهاي بلند به زمينهاي پست هدايت مي‌كنند و از آنها در كار كشاورزي سود مي‌برند. به اعتقاد من در سراسر روي زمين هيچ قومي در شناختن منابع آبهاي زيرزميني و كار بالاآوردن آبها از عمق زمين به قدر ايرانيان مهارت و بصيرت ندارند. معمولا گودي اين چاهها ده تا پانزده تواز، «3» و طول مجراي زيرزميني بين دو چاه نيز همين اندازه است. فاصله دو چاه كاريز معمولا هشت تواز است. اين چاهها كه قطر چاه‌هاي اروپا نيز همانند آنهاست به منزله بادكش نيز مي‌باشند.
يكي از همسايگان اصفهاني من كه پسر وزير خراسان- باكتري باستان- بود بارها برايم حكايت كرد كه پدرش در دفاتر ثبت آن ايالت خوانده است كه در زمانهاي قديم در خراسان چهل و دو هزار رشته كاريز وجود داشته و بعضي از
______________________________
(1)- ماه فوريه مطابق است از 12 بهمن تا نهم اسفند.
(2)- ماه ژوئن مطابق دهم تير تا نهم مرداد است.
(3)- تواز معادل 942/ 1 متر، و شست معادل 027/ 0 متر بوده است.
ص: 861
چاه‌هاي آن چندان عميق بوده كه ته آن ديده نمي‌شده، گودي برخي از آنها هفتصد و پنجاه گز بوده و هرگز ايراني برابر سي و چهار شست مي‌باشد و هفتصد و پنجاه گز معادل سيصد و پنجاه تواز است، و باور نمي‌توان كرد كه چاهي بدين عمق حفر شده باشد. با توجه بدانچه گفته مي‌شد مي‌توان باور داشت كه در ايران رشته كاريزهاي بسيار داير بوده، و نيز دريافت كه در اين سرزمين آب‌شناسان و مقنياني بوده‌اند كه در تشخيص منابع آبهاي زيرزميني به راستي تجربه و بصيرت شايان تحسين داشته‌اند.
زماني كه در مدي بودم كساني به من گفتند در جريان شصت سال گذشته دست كم در حدود چهارصد رشته قنات اين ايالت خراب و باير شده است. تحقيقا باور مي‌توان كرد كه هيچ ملتي مانند كارشناسان ايران در تشخيص دادن مخازن آبهاي زيرزميني، حفر كاريز، و آبراههاي ميان چاه‌هاي قنوات مهارت ندارند. اين آبراه‌ها معمولا هشت تا نه پا عمق و دو تا سه پا پهنا دارند.
جز از آبهاي رودها و كاريزها، ايرانيان در سراسر كشور از آب چاه نيز استفاده مي‌كنند. آب چاه را به نيروي گاو بالا مي‌آورند. براي اين كار از چرم دلوهايي بزرگ كه به طور متوسط دويست تا دويست و پنجاه ليور آب مي‌گيرد درست مي‌كنند. پايين اين دلوها لوله‌ايست به درازاي دو تا سه و قطر نيم پا كه طنابي به آن بسته شده، و در مجموع دلو در چنان حالتي است كه آبهاي درون آن جز در وضعي كه قبلا پيش‌بيني شده خالي نمي‌شود. گاو دلو پراز آب را وسيله طناب محكمي كه به دور چرخي پيچيده بالا مي‌آورد، و در حوضچه‌اي كه كاملا نزديك چاه است مي‌ريزد، و آب از آن حوضچه به كشتزارها هدايت مي‌شود. قطر چرخ چاه معمولا سه پا مي‌باشد. براي اين كه رنج بالا آوردن آب از چاه بر گاو سنگين و طاقت‌سوز نباشد راهي را كه بايد گاو بپيمايد سراشيب درست مي‌كنند و به قدر سي درجه شيب مي‌دهند. كشتگر نيز روي طناب مي‌نشيند تا هم خودش خسته نشود، و هم گاو را بنوازد. اين روش آبياري با اين كه بسيار بدوي است چون با يك كارگر و يك گاو عملي مي‌شود و خرجش نيز بسيار كم است مداومت دارد.
امّا آبياري با آب رودخانه و چشمه‌ها بر حسب نياز هفتگي يا ماهيانه است و بدين‌گونه صورت مي‌پذيرد: ظرف مسيني را كه ميان كف آن سوراخ كوچكي است روي مجرايي كه آب را به كشتزار مي‌برد مي‌گذارند. آب كم‌كم از سوراخ وارد ظرف مي‌شود و در مدتي معين آن را پرمي‌كند و در آب فرو مي‌رود. مسؤول تقسيم آب
ص: 862
ظرف را از درون آب بيرون مي‌آورد، خالي مي‌كند و دگر بار روي آب مي‌گذارد تا عمل تكرار شود. به طور متوسط دو يا سه ساعت مدت مي‌گيرد تا ظرف خالي پراز آب شود و فرو رود، و بدين گونه مدتي را كه براي آبياري مزروعي به كار است اندازه مي‌گيرند. «1» افزون بر اين در مشرق‌زمين اين نوع ساعت آبي را براي سنجش زمان نيز به كار مي‌برند. در بسياري از نواحي هندوستان براي سنجش زمان مخصوصا در قلعه‌هاي نظامي و خانه بزرگان كه افرادي از آن نگهباني مي‌كنند از اين نوع ساعت آبي استفاده مي‌برند. صاحبان مزارع به نسبت مدت و دفعاتي كه آب را به كشتزارهاي خود كشانده‌اند هر سال بهاي آن را مي‌پردازند.
آبياري مزارع چنان زمان‌بندي شده كه مرتبا آب به كشتزاري كه نوبت آن است رها و روان مي‌شود، و چون هر كس موقع آبياري زمينهاي خود را مي‌داند در وقت معين آب را به سوي كشتزار يا باغ خويش مي‌كشاند. و چون بنا به رسم كشتزارهاي يك محدوده معين يكي پس از ديگري آبياري مي‌گردد سهل و شدني است در جريان دقايقي كه آب به طرف كشتزاري روان است، ديگري كه كشتزارش در ميان راه است قسمتي از آب را به سوي آن بكشاند. از اين دغلكاري جدّا ممانعت به عمل مي‌آيد و مرتكب به سختي مجازات مي‌شود.
امّا براي اين كه چگونگي تقسيم آب كاملا به شرح آيد بايد بگويم كه در هر ديه يا شهرك كسي كه ميراب ناميده مي‌شود مجاز است آبها را با نهايت عدالت و صحّت ميان كشاورزان تقسيم كند، وجود دارد. وي با كمك گروهي از كساني كه در اين كار با وي همكاري و ياري مي‌كنند آبهاي رودخانه‌ها و چشمه‌هاي آن ناحيه را با توجّه به شرايط و دقايق بسيار ميان مزارع همان ولايت تقسيم مي‌كند.
ميرابها از كار خود سود سرشاري مي‌برند، في المثل درآمد ميراب اصفهان در هر سال از چهار هزار تومان كه معادل شصت هزار اكوست درمي‌گذرد. اين مبلغ
______________________________
(1)- طرز درست عمل ميراب چنين بود: ظرف نسبة بزرگي را پراز آب مي‌كرد و نزديك خود قرار مي‌داد. آن‌گاه ظرف مسين كوچك‌تري را كه ميان كفش سوراخ‌ريزي بود روي آب داخل ظرف بزرگ مي‌نهاد. آب به تدريج وارد ظرف كوچك مي‌شد و در مدّتي معين چنان آن را لبريز مي‌كرد كه داخل آب درون ظرف بزرگ فرو مي‌رفت معمولا اين عمل در مدت بيست و چند دقيقه انجام مي‌گرفت. آن‌گاه ميراب ظرف كوچك را از آب بيرون مي‌آورد، خالي مي‌كرد و دگربار روي آب داخل ظرف بزرگ قرار مي‌داد و بر حسب شمارش دفعاتي كه ظرف در آب فرو مي‌شد سهم آب هر كس را معين مي‌كرد.
ص: 863
عايدي به او اختصاص دارد، و سهم آنچه مأمورانش به دست مي‌آورند جز اين مبلغ است. صاحبان اراضي مزروعي و باغهاي اصفهان و حومه پايتخت موظفند با احتساب هر جريبي كه در تملك دارند بيست سو به پادشاه بپردازند. جريب واحد سنجش ايرانيان در اندازه‌گيري زمين است و مساحتش كمتر از ارپان «1» مي‌باشد. تنها مالكاني كه كشتزارها و باغهاي خود را از آب رودخانه‌ها و چشمه‌سارها سيراب مي‌كنند موظف به پرداختن ماليات مذكور مي‌باشند و صاحبان باغها و مزارعي كه كشتزارهايشان را از منابع ديگر آبياري مي‌كنند از پرداختن اين ماليات معافند.
مالكاني كه از آب رودخانه و چشمه‌ها استفاده مي‌كنند جز بيست سو كه بايد براي هر جريب كشتزارها و باغهاي خود بدهند ناچارند بنا به مقتضيات هدايايي نيز به ميراب تقديم كنند. مثلا وقتي آب ندارند نزد ميراب مي‌روند و از او چاره مي‌جويند، و او در جواب به آنان مي‌گويد: اين روزها اين ولايت دچار كم‌آبي شده و آب كمياب است. كشتگران چون بيم دارند درختان و كشتزارشان از بي‌آبي تباه شود، و بر اين نكته آگاهي و اطمينان كلّي دارند كه اگر به ميراب تحفه‌اي بدهند وي به قدر كافي آب در اختيارشان مي‌گذارد ناچار هديه‌اي به او مي‌دهند و به مراد مي‌رسند.
بهاي آب چشمه و رودخانه يكسان نيست و چون آب چشمه صاف‌تر و روشن‌تر از آب رودخانه مي‌باشد قيمتش گران‌تر است. كشاورزان زمينهاي مزروعي را وسيله گاو شخم مي‌زنند. گاوهاي ايران لاغرند و مانند گاوهاي اروپا درشت و تنومند نمي‌شوند. هنگام شخم زدن چوب خيش را به شاخ گاو نمي‌بندند بلكه يوغي به گردن گاو مي‌افگنند و خيش را به آن متصّل مي‌كنند. گاوآهنهاي ايران كوچك است به همين سبب تا عمق زمين فرو نمي‌روند. پس از پايان يافتن شخم‌كاري كشاورزان كلوخهاي زمين شخم‌زده را با كلوخ‌كوب مي‌كوبند، سپس با آلتي ديگر كه سر آن مانند شن‌كش دندانه دندانه است زمين را صاف و هموار مي‌كنند. آن‌گاه زمين را با در نظر گرفتن شرايطي خاصّ وسيله بيل به قطعات كوچك و منظم تقسيم، و با بالا آوردن لبه‌هايي كه بلنديشان از يك پا درنمي‌گذرد قطعات را از هم جدا مي‌كنند تا آبياري آنها آسان شود. مقدار آبي كه به هر كرت مي‌دهند چندان است كه مرغابي بتواند در آن شنا كند، و بدين گونه باغ و بوستان را هر هفته يك بار آبياري
______________________________
(1)-( Arpent )تقريبا معادل پنجاه آر بوده، و هر آر صد مترمربع است.
ص: 864
مي‌كنند.
مهّم‌ترين غلات ايران عبارتند از گندم، جو، ارزن كه بهترين انواع آنها در سراسر ايران به دست مي‌آيد. چون جو و ارزن پيش از گندم مي‌رسد، در نقاطي مانند كردستان اگر ذخيره گندم مردم پيش از رسيدن فصل درو تمام شود با آرد جو نان مي‌پزند. چاودار جز در مناطق ارمني‌نشين كه ارامنه آن را مي‌كارند، و در مراسم ايام پرهيز به كار مي‌برند در نقاط ديگر ايران معمول نيست، و كشاورزان ايران جو سياه و چاودار نمي‌كارند.
چنان كه پيش از اين اشاره كرده‌ام برنج در ايران مصرف زياد دارد و بهترين و مطبوع‌ترين غذاها را از آن درست مي‌كنند، و از اين كه دولتمندان ما برنج زياد مصرف نمي‌كنند در عجبند، و مي‌گويند خداي بزرگ فوائد و مزاياي اين ماده غذايي خوب و لذت‌آفرين را از اروپاييان پوشيده داشته است.
دانه‌هاي برنج را مانند ديگر غلات در فصل معين مي‌افشانند، و وقتي دانه‌ها روييد و رشد كرد آنها را با ريشه از زمين بيرون مي‌آورند و در زمينهاي ديگر كه قبلا براي نشا كردن برنج آماده كرده‌اند و پرآب و گلنا كند يكي‌يكي مي‌نشانند.
زمينهايي كه در آنها بوته‌هاي برنج نشاء شده بايد هميشه پرآب باشد زيرا در غير اين صورت همه پيش از رسيدن و بار آوردن خشك مي‌شوند، به همين جهت هواي مناطقي كه در آن‌جا برنج كاشته مي‌شود هميشه ناسالم است، و انواع حشرات زيان‌رسان و آزاردهنده به كثرت در آن‌جا وجود دارند.
برنج در مدت سه ماه مي‌رسد. پيش از درو كردن برنج بايد مدتي به زمين آب نداد تا بخشكد. در چنين احوال همه حشراتي كه در مزرعهاي گلناك و پراز لجن زندگي مي‌كرده‌اند بر اثر خشك شدن زمين مي‌ميرند و بر اثر فسادشان هواي مجاور سخت بويناك و عفن مي‌گردد. ساقه‌ها و خوشه‌هاي برنج در مدت هشت روز خشك و براي كوبيدن آماده مي‌گردد.
افزون بر آبياري ايرانيان در تقويت كردن كشتزارهاي خود از طريق كود دادن كه در زمانهاي قديم روميان نيز كاملا بدان توجّه داشته‌اند بسيار ساعي مي‌باشند. كشاورزان ايراني پهن اسبان را براي درست كردن تخته پهن اصطبلها به كار مي‌برند و به كشتزارها نمي‌كشانند، و به جاي آن روستاييان هنگام بازگشتن از شهر به روستا با حوصله و با دقّت زياد زباله‌هاي داخل شهر را هرجا كه باشد
ص: 865
جمع‌آوري مي‌كنند، در گوني مي‌ريزند، بار خر مي‌كنند و به روستا مي‌برند. اين كار براي ايشان هيچ‌گونه خرج ندارد، زيرا غالبا ناچارند دست خالي به روستا باز گردند.
در هيچ‌يك از شهرهاي ايران فاضلاب عمومي وجود ندارد. در پايتخت نيز كنار هر خانه حفره‌اي به عمق يك پا مي‌كنند كه محل فاضلاب است. اين چاله‌ها در نظر عابران بد و مكروه نمي‌نمايد زيرا بر اثر خشكي هوا بوي بد از آنها برنمي‌خيزد.
روستاييان پس از اينكه محصولات خود را در شهر مي‌فروشند و از راه كويها و كوچه‌ها به روستاي خود بازمي‌گردند با بيل سركچي كه دارند هنگام عبور فضولاتي را كه در گودالهاي كنار خانه جمع شده در كيسه مي‌ريزند، بار خر مي‌كنند و مي‌برند.
كساني كه بيرون خانه خود چاله مخصوص فضولات ندارند غالبا با روستاييان قرار مي‌گذارند كه در مقابل دريافت مقداري ميوه در عرض سال اجازه مي‌دهند فضولاتي كه در خانه‌شان جمع مي‌شود به روستا ببرند. اينان هر هفته يك بار بدان خانه‌ها مي‌روند و آنچه فراهم آمده حمل مي‌كنند. روستايياني كه آگاه‌تر و هشيارترند با صاحب‌خانه‌هاي دولتمندي كه خوراكيهاي بهتر مي‌خورند و فضولاتشان قوي‌تر است قرار مي‌بندند. همچنين كشاورزاني كه غالبا خربزه و خيار مي‌كارند براي تقويت بيشتر كشتزار خود كود كبوتر به كار مي‌برند. روستاييان معتقدند هر زميني كه با فضولات افرادي كه مانند اروپاييان گوشت و شراب زياد مي‌خورند، تقويت شود ميوه آن درشت‌تر و بهتر مي‌شود. كشتگران فضولاتي را كه از شهر به روستا مي‌برند به همان صورت كه هست به زمينهاي مزروعي حمل نمي‌كنند، زيرا حرارتي كه هنگام استحاله در آنها توليد مي‌شود بوته‌ها را مي‌سوزاند آنها را در گودال بزرگي مي‌ريزند و وقتي گودال نيمه پرشد روي فضولات چندان خاك مي‌ريزند كه انباشته شود؛ و مدت دو سال به همان حال رها مي‌كنند تا بر اثر رطوبت حاصل از باريدن برف و باران كاملا بپوسد، آن‌گاه آن را از گودال بيرون مي‌آورند و به كشتزار مي‌برند.
روستاييان ايران براي تقويت باغها و كشتزارهاي خود سه گونه كود به كار مي‌برند. يك قسم آن مركب از اقسام زباله و آشغال است. قسم دوّم حاصل از كود گودالهاي خانه‌ها مي‌باشد كه با بيل برمي‌دارند و خاك در آن نيست؛ و قسم سوّم كودي است كه مدفوع كبوتران است و آن را از كبوترخانه‌ها جمع‌آوري مي‌كنند.
كشاورزان ايران بدين‌سان كشتزارها و باغهاي خود را اعم از اين كه خاك
ص: 866
آنها رسي يا شني باشد تقويت، و براي كشت و كار هر نوع محصول آماده مي‌كنند.
گاه بر اثر تقويت كامل، زمينها چنان مستعد مي‌شوند كه در يك سال دو بار زير كشت مي‌روند، بدين صورت كه پس از برداشت يك نوع محصول بلافاصله بذر ديگري در آن مي‌افشانند، و گاه نيز چنان روي مي‌دهد كه زمين بر اثر بهره‌دهي زياد باير مي‌افتد. در اين صورت كشاورزان كه غالبا در كار خود مهارت دارند به آن زمين كود و آب مي‌دهند، تقويت مي‌كنند، و براي زراعت آماده مي‌سازند.
ما اروپاييان گندم را پس از درو كردن با خرمن‌كوبهاي مخصوصي در انبار مي‌كوبيم، امّا ايرانيان چنين نمي‌كنند، بل‌كه آن را پس از درويدن به خرمن مي‌برند، و به صورت پشته‌اي دايره‌وار كه قطرش در حدود سي تا چهل پاست روي هم مي‌ريزند و نمي‌ترسند كه دزد قسمتي از آن را بربايد، يا باد درهم بريزد. به هنگام كوبيدن قسمتي از سفالها را كه همچنان خوشه بر سر دارند و كاملا خشك شده‌اند با شن‌كش از بالاي تل گندم فرو مي‌ريزند و پايين آن به صورت دايره‌اي به عرض سه تا چهار پا پهن مي‌كنند سپس ارّابه كوچكي را كه چرخهاي آهنين لبه‌تيز دارد چندان روي آنها مي‌گردانند كه سفالها خرد شوند و دانه‌هاي گندم از خوشه‌ها بيرون آيند. طول ارابه‌هاي گندم‌كوبي سه پا و پهنايشان دو پاست. جلو ارّابه كه عرضش كمتر است جايي براي نشستن راننده آن تعبيه شده. قسمت پايين و طرفين ارابه متشكّل از چهار قطعه چوب مربع شكل است و سر سه تيرك استوانه شكل كه به منزله محور چرخهاست از سوراخهاي آن چهار قطعه چوب مي‌گذرد. براي به حركت در آوردن اين ارابه از اسب و قاطر و گاو و خر يكسان استفاده مي‌كنند، امّا هربار فقط يكي از آنها را به ارّابه مي‌بندند. سپس پسركي در جاي مخصوصي كه تعبيه شده مي‌نشيند و ارّابه را به سرعت روي سفالها مي‌گرداند. سفالها بر اثر فشار چرخها شكسته و خرد مي‌شوند، و دانه‌هاي گندم نيز از خوشه‌ها بيرون مي‌افتند، امّا چون لغزنده‌اند زير چرخها نمي‌مانند و خرد نمي‌شوند.
دهقاني كه ناظر حركت گردونه است با دستك چند شاخه‌اي كه به دست دارد سفالها را زير آن مي‌ريزد تا خوب خرد شوند، امّا دانه‌هاي گندم كه سنگين‌اند زير سفالها مي‌روند و شكسته نمي‌شوند. اگر مقدار سفال گندم زياد باشد براي اين كه كوبيدن آنها مدت زيادي به طول نينجامد هفت يا هشت گردونه را دنبال هم به كار مي‌اندازند. هر چهارپايي كه گردونه را مي‌كشد پس از سه يا چهار ساعت
ص: 867
دويدن باز، و جاي آن چهارپاي ديگري به گردونه بسته مي‌شود.
بدن حيوان را كه بر اثر سه چهار ساعت دويدن روي سفالها غرق عرق شده نمي‌پوشانند فقط رهايش مي‌كنند تا بچرد. كاهي كه از خرد شدن سفالها به دست مي‌آيد به مصرف خوراك چهارپايان مي‌رسد زيرا در بيشتر سرزمين ايران به سبب خشكي و حرارت هوا علف به قدر كفايت نمي‌رويد. از اين گذشته چهار پايان كاه را بهتر از علف مي‌خورند. در بعضي جاها دهقاني كه گردونه خرمن‌كوبي ندارد يا به جهتي ديگر، چندان روي سفالهاي گندم چهار پا مي‌دواند كه گندم از كاه جدا شود.
امّا بيرون كشدن دانه‌هاي برنج از غلاف آنها خيلي آسان نيست.
برنج‌كاراني كه كارگر زياد دارند آنان را وادار مي‌كنند شاليها را در هاونهاي چوبي بزرگ بريزند و چندان بكوبند كه دانه‌ها از پوسته جدا شوند. امّا معمولا براي اين كار نخست گودالي به قطر سه پا حفر مي‌كنند و كف و جدارش را با آجر مي‌پوشانند و از خوشه‌هاي برنج مي‌آگنند؛ سپس به يك طرف تيري كه تقريبا چهار پا طول دارد حلقه آهني كه لبه‌اش كمي تيز است تعبيه مي‌كنند، و سر ديگرش را به صورت محوري درمي‌آورند. اين دستگاه مجموعا به صورت اهرمي درمي‌آيد كه اگر بر يك سر آن فشار وارد آيد و ناگهان آزاد شود سر ديگرش كه حلقه آهنين دارد بر آن خوشه‌هاي برنج كه در گودال است فرود مي‌آيد، و پس از تكرار چند بار پوستش را مي‌كند.
عامل اين عمل بايد چنان در كار خود ورزيده باشد كه دانه‌هاي برنج بر اثر فشار زياد نشكند، و چون دانه‌هاي برنج چندان كه سفيدتر باشد مرغوب‌تر است برنجهاي پوست كنده را با مخلوطي از آرد و نمك مالش مي‌دهند تا كاملا سفيد شود.
آنچه در كشاورزي ايران در نظرم بسيار جلوه كرد و پسنديده آمد نحوه محافظت تاك بود. چون در ارمنستان و مدي و نواحي مجاور آنها در فصل زمستان هوا به شدت سرد مي‌شود باغداران براي اين كه موهاي آنان بر اثر برودت زياد نخشكد و تباه نشود پيش از فرارسيدن صولت سرما تاكهاي خود را كاملا زير خاك نهان مي‌كنند تا از آسيب برف و بادهاي سرد و طاقت‌سوز در امان بمانند؛ و وقتي قوت سرما شكست، و هوا به گرمي گراييد آنها را از زير خاك بيرون مي‌آورند تا برگ بيفشانند، و اگر باغداران انگلستان و ديگر كشورهاي سردسير اروپا نيز بدين گونه عمل كنند باشد كه سود يابند.
ص: 868
در سفرنامه‌ام آن‌جا كه مناسبت داشته، آورده‌ام كه در گرجستان و هيركاني شرقي نهال مورا نمي‌نشانند بل‌كه در جنگلهاي كنار درختان جنگلي مي‌رويند و بر آنها بالا مي‌روند. شگفت اين كه انگورهاي لطيف و شيرين و آبدار به بار مي‌آورند، و مردم با آن شرابهاي خوشگوار درست مي‌كنند؛ و نيز متذكر مي‌شوم كه در سراسر ايران صاحبان تاكستانها براي تكيه كردن موهاي خود داربست درست نمي‌كنند زيرا درختان انگور در بعض جاها چنان ستبر و قوي مي‌شوند كه ضخامتشان از هشت شست درمي‌گذرد و نياز به تكيّه‌گاه ندارند.
گفتني است كه انگور قزوين از نظر لطافت و شيريني و درشتي بي‌همتاست و من به عمر خود و در سراسر جهان به خوبي آن نديده‌ام. در نواحي اين شهر پس از شكستن صولت سرما هوا كاملا گرم مي‌شود، نه باران مي‌بارد، و نه كسي موستان را آب مي‌دهد. با وجود اين درختان انگور به بار مي‌نشينند و شيرين‌ترين و لطيف‌ترين انگورها را مي‌دهند.
اگر باغداران لانه مورچگان يا حشرات ديگر را در كنار تاك خود بيابند يا ببينند كه مورچگان از درختان انگورشان بالا مي‌روند با بيل لانه‌شان را خراب و خاك آن را به جاي ديگر منتقل مي‌كنند و از محل ديگر خاك نو مي‌آورند، و بدين گونه حشرات مزاحم و زيان‌رسان را از كنار درختان خود دور مي‌سازند.
روش كشت خربزه در ايران نيز بديع و درخور توجّه و تحسين مي‌باشد.
خربزه‌هاي اين سرزمين همه لطيف و شيرين است، و اگر خربزه‌هاي بلخ و ديگر مناطق تاتارستان صغير از زمانهاي قديم به خوبي در جهان شهره نبود هر آينه محصول ايران از همه برتر بود. كشاورزان ايران خربزه را در زمينهاي بازو بي‌درخت مي‌كارند تا در هواي آزاد نيكو برويند، و ميوه‌هاي درشت و شيرين بار آورند، و چون بر اين باورند كه هواي باغ بر اثر وجود درختان زياد، گرفته و محبوس است، و بوته‌ها خفه و نابود مي‌شوند، از كاشتن خربزه در باغ خودداري مي‌ورزند، و به طريق اولي از پرورش اين ميوه در محفظه‌هاي شيشه‌دار كه مشكل كاري است چشم مي‌پوشند.
كشاورزان تخم خربزه را در زميني كه خاكش را با كود كبوتر آميخته‌اند مي‌كارند، و پس از اين كه دانه‌ها روييدند، و ساقه و برگ برآوردند، كاملا پهلوي آنها پشته‌اي از خاك درست مي‌كنند، و ساقه‌هاي بوته‌ها را روي پشته مي‌گسترند تا هنگام آبياري ساقه و برگها زير آب نروند و تباه نشوند، و وقتي بر بوته‌ها به اندازه گردو
ص: 869
بزرگ شد ميوه‌هاي قسمت پايين ساقه را كه غالبا رشد كافي نمي‌كنند، و پژمرده و عقب‌مانده مي‌نمايند جدا مي‌كنند تا آنچه باقي مانده‌اند بخوبي نمو كنند؛ و كشاورزاني كه حوصله و دقّت بيشتر دارند پرزهاي لطيف و باريكي را كه وقتي ميوه كوچك است روي آن در وجود مي‌آيد مي‌ليسند. اين پرزها گرد و غبار موجود در هوا را مي‌گيرند، ترشحات داخلي ميوه را مي‌كاهند، و مانع رشد سريع ميوه مي‌شوند. وقتي ميوه‌ها به بزرگي سيب شدند كشاورز ميوه‌هايي را كه رشدشان بيشتر است جا مي‌گذارد و بقيّه را جدا مي‌كند تا بوته بتواند به آنچه باقي است موادّ غذايي كافي برساند، و خربزه‌ها درشت و شيرين شوند. همچنين ساقه‌هايي را كه رشد بسيار يافته‌اند با حوصله و دقّت زياد از نو روي پشته خاكي مي‌گستراند، تا كاملا در معرض جريان هوا قرارگيرند، و از آسيب رطوبت در امان بمانند. افزون بر اين پاي هر بوته را گاه‌گاه به قدر دو سه شست گود مي‌كند، به جاي خاك كود كبوتر مي‌ريزد و روي كود را با خاك مي‌پوشاند، پس آن‌گاه آبياري مي‌كند. بر اثر اين تدبير و مواظبت ريشه‌هاي بوته قوي مي‌شوند، موادي را كه در كود ذخيره شده مي‌گيرند، و موجب رشد بوته و ميوه مي‌شوند.
پوست خربزه‌هاي ايران برخلاف پوست خربزه‌هاي اروپا كه از جهت درازا داراي ناهمواريها و خطوط نازيبا مي‌باشند بسيار صاف و لطيف و خوشرنگ است.
روش پرورش خرمابن نيز بسيار جالب و قابل توجه است. پيرامن نخل را وقتي سه يا چهار ساله است، و اين سن نسبت به عمر درخت كه مي‌تواند به شرحي كه بيش از اين آورده‌ام دويست سال سبز و برومند بماند اندك مي‌نمايد چنانكه ريشه آن نمايان نشود به قدر بيست سي پا مورّب مي‌كنند، خاكش را برمي‌دارند و جاي آن كود كبوتر يا كودهاي ديگر مي‌ريزند و رويش را با خاك مي‌پوشانند و بدين‌گونه خرمابن را قوي و براي ميوه‌دهي بيشتر آماده مي‌كنند. وقتي درخت خرما بزرگ شد و غلاف خوشه‌هاي آن شكافته شد كشاورز بايد اندكي از گردي را كه از خوشه‌هاي نارس و خشكيده نر خرما برمي‌خيزد بر هريك از خوشه‌هاي تازه از غلاف بيرون‌شده درخت ماده بيفشاند تا ميوه‌اش درشت و شيرين شود، در غير اين صورت ميوه درخت كوچك و بدمزه و غيرقابل مصرف مي‌گردد.
اكنون نوبت آن است كه وضع بناهاي ايرانيان را شرح بدهم. مردم ايران در
ص: 870
ساختن خانه‌هاي خود سنگ به كار نمي‌برند؛ و اين نه بدان جهت است كه در اين كشور سنگ زياد وجود ندارد بل‌كه علت اينست كه اصولا در مناطق گرمسير براي ساختن خانه از سنگ استفاده نمي‌كنند. در ساختمانهاي معمولي تيرهاي چوبي نيز به كار نمي‌گيرند، و از آن فقط براي برافراشتن سقف تالارهاي بزرگ و ستون و نرده استفاده مي‌كنند. بيشتر مصالح ساختماني آنها آجر يا خشت خام است كه از حرارت خورشيد خشك و محكم شده است؛ و چون بام بناهاي خود را منحصرا با كاه گل اندود مي‌كنند براطلاق سطح خارجي اتاقهاشان ظرافت و زيبايي بام خانه‌هاي ما اروپاييان را ندارد. امّا در عوض داخل اتاقهاشان هم باشكوه و زيباست و هم فرح‌بخش و دلاسا. در خانه‌ها و اتاقهاي ايران بزرگ و قشنگ نيست و تزييناتي در آن به كار نمي‌برند. چنين مي‌نمايد كه مقتضيات كشور براي ساختن عمارات باشكوه و مجلّل موافقت ندارد. وضع ساختمان خانه‌ها چنان است كه پس از ورود متناسب با عرض و بلندي مدخل ديواري به طول متفاوت ساخته شده تا مانع ديد رهگذران به داخل حياط باشد.
غالب خانه‌هاي ايران يك طبقه است، و اگر خانه دو طبقه ساخته شده باشد ارتفاع اتاقهاي زير كمتر از بلندي اشكوب بالاست. در مشرق‌زمين همه بناها بدين گونه است، و اگر ما مردم اروپا بر اثر وجود رطوبت بسيار ناچار نمي‌شديم خانه‌هاي خود را بلندتر از سطح زمين بنا كنيم بتحقيق روش معمول در مشرق‌زمين را پيش مي‌گرفتيم.
چنان كه اشاره كردم هواي سرزمين ايران حتّي در مناطق سرد، مرطوب نيست، از اين‌رو مردم بيم ندارند كه اتاقهاي مسكوني خود را هم كف زمين بنا كنند، به سخن ديگر زندگي كردن در اتاقهاي هم كف همان قدر مساعد و مناسب است كه در طبقه دوّم. چون ما اروپاييان ناچاريم در طبقات بالاتر از هم كف زندگي كنيم و به بالا رفتن و پايين آمدن از پله‌ها عادت كرده‌ايم زحمت اين كار را احساس نمي‌كنيم، و اگر به اين كار عادت نكرده بوديم درمي‌يافتيم كه بالا رفتن و پايين آمدن از آن در هر روز چندين‌بار، چه پرزحمت و خسته‌كننده است.
اكنون نوبت آن است اندكي درباره مصالحي كه ايرانيان براي ساختن خانه به كار مي‌برند سخن بگويم. خشت را با قالب چوبي نازكي كه هشت شست درازا و شش شست پهنا و دو و نيم شست ضخامت دارد درست مي‌كنند. براي ساختن خشت
ص: 871
خاك را با آب گل مي‌كنند. مقداري كاه به آن مي‌افزايند و با پا لگد مي‌كنند تا خوب به هم آميخته شود. فايده افزودن كاه به گل اين است كه خشت را محكم‌تر و با دوام‌تر مي‌كند و نمي‌گذارد آسان بشكند. بعد كارگر خشت مال هر بار از توده گل به قدر گنجايش قالب، گل برمي‌دارد در آن مي‌گسترد، روي خشت را صاف و هموار مي‌كند، و قالب را برمي‌گيرد و كار را به همين روش ادامه مي‌دهد. پس از اين كه يك روي خشت خشك شد و اين كار بيش از چند ساعت مدّت نمي‌گيرد خشتها را از جا برمي‌دارد و به طوري به هم تكيه مي‌دهد كه آن طرف كه روي زمين بوده در معرض حرارت خورشيد قرار گيرد و خشك شود. بهاي اين خشتها اگر پاي كار زده شود هر صد عدد از دو يا سه سو بيشتر نيست؛ امّا اگر از جايي بياورند صدي هشت يا نه سو قيمت دارد. افراد نادار براي اين كه خشت را ارزان‌تر تمام كنند كاه به گل نمي‌زنند بل‌كه اندكي از آن روي خشت مي‌پاشند.
امّا آجر يا خشت پخته را چنين درست مي‌كنند: دو قسمت خاك رس را با يك قسمت خاكستر به هم مي‌آميزند و گل مي‌كنند، و در قالبي كه بزرگ‌تر از قالب خشت است مي‌ريزند و چند روز در معرض حرارت خورشيد قرار مي‌دهند تا كاملا خشك شود. بعد آنها را در كوره‌اي كه در حدود بيست كوده( Coudee ) 1 ارتفاع دارد به ترتيب خاصي مي‌چينند. بين آنها را گچ مي‌ريزند. سپس در كوره را مسدود مي‌كنند و سه شبانروز در آن آتش مي‌افروزند. آجرها بر اثر حرارت سرخ رنگ و مثل سنگ سخت مي‌شوند. و هر صد عدد آن يك اكو قيمت پيدا مي‌كند.
امّا طرز تهيّه گچ در مشرق‌زمين همانند رسم ما نيست؛ و ايرانيان با اين كه براي درست كردن گچ زحمت بسيار مي‌كشند محصولشان مثل گچ ما نرم و سفيد نيست. آنان براي تهيه كردن گچ سنگ گچ را به صورت قطعات بزرگ از كوه جدا مي‌كنند، به كوره مي‌ريزند و با آتش مي‌پزند سپس خرد مي‌كنند و با آسيايي كه سنگش از سنگ آسياي معمولي كلفت‌تر ولي قطرش يك سوم آنست گچ پخته را نرم مي‌كنند. ضمن اين كار يك نفر كه بيلچه‌اي به دست دارد بايد مرتبا خرده گچ‌ها را زير سنگ آسياب بريزد تا نرم گردد. مردمان ده‌نشين غالبا در فصل زمستان گچ مي‌پزند زيرا در اين فصل كار كشاورزي ندارند، و مهم‌ترين كارشان جمع‌آوري كود
______________________________
(1)- هر كوده تقريبا برابر پنجاه سانتي‌متر است.
ص: 872
و اين گونه كارهاست. آهك در ايران فراوان است، و كارگران سنگهاي پخته شده آهك را بي‌آنكه احساس سوختگي و تألّم كنند با پا مي‌كوبند. افزون بر اينها نوعي گل سفيد از معدن استخراج مي‌كنند، و براي سفيد كردن ديوار به كار مي‌برند. اين گل كه به صورت قطعات كوچك است و بهتر و سفيدتر از گچ است در آب به آساني حل مي‌شود. مردمان طبقه پايين اتاقهاي خانه خود را با نوعي گل كه بيشتر و ارزان‌تر است و گل زرد نام دارد رنگ‌آميزي مي‌كنند.
پيش از آن كه به بحث ديگر بپردازم به نظرم لازم مي‌نمايد كه اندكي درباره خصوصيات زمين ايران سخن بگويم. سطح زمينهاي پارت مانند بيشتر مناطق ايران از قشر سفت و سخت پوشيده شده، زير آب در عمق سه يا چهار پا قشر ديگري به ضخامت دو يا سه انگشت كه داراي رگه‌هاي سرخ و سياه است ديده مي‌شود، و زيرتر همه قشر شن و خاك رس، و پايين‌تر به طبقه شن نرم مي‌رسد. از آن پس قشري از خاك سفت وجود دارد، و زير آن يك طبقه سنگ‌ريزه است، و اگر كسي چندان زمين را بكند كه از اين طبقات بگذرد، يعني دست كم بيست پا پايين رود به آب مي‌رسد. يعني عمق چاه‌هاي آب ايران به طور متوسط بيش از بيست يا بيست و پنج پا بيشتر نيست. امّا خاك اصفهان پايتخت ايران رسي و همانند سنگ وزين است؛ بدين سبب اگر كسي بخواهد در اين شهر در زميني بكر عمارتي بسازد بدون احداث پي بر روي زمين به ساختن آغاز مي‌كند. اما براي بنا نهادن عمارت در زميني كه قبلا مسكون بوده و باير افتاده پي مي‌كنند و چندان زمين را حفر مي‌كنند تا به بستر سفت برسد. سپس با خشت به ساختن ديوار آغاز مي‌نهند و فواصل خشتها را با كاه گل پر مي‌كنند تا در جاي خود محكم شوند. ديوارها را طبقه به طبقه مي‌سازند بدين گونه كه چندان فرصت نگه مي‌دارند تا طبقه زيرين كاملا خشك شود. از آن پس ساختن طبقه رو را آغاز مي‌كنند، و رسم بر همين است چندان كه بلندي ديوار بالاتر مي‌رسد از ضخامتش مي‌كاهند، و سر ديوار را آجر سرخ مي‌نشانند تا باران ديوار را خيس و خراب نكند، يا با خشت خام به صورت پشت ماهي مي‌پوشانند تا دانه‌هاي باران پس از فرو افتادن بلغزد و بريزد.
ايرانيان پي ديوارها را عموما عريض مي‌گيرند و اگر بخواهند ديوار بلندي برآورند به نسبت از پهناي آن مي‌كاهند. اما به هر روي عرض ديوارها را زياد مي‌گيرند. براي استحكام هرچه بيشتر ديوار پي آن را از سطح زمين به قدر يك پا با آجر قرمز بالا
ص: 873
مي‌آورند. ديوارهاي دور خانه و اطراف باغ و هر قسم محوطه را بدين گونه مي‌سازند، امّا ديوار اتاقها را با مخلوطي از گچ و آهك نرم كه در حقيقت نوعي ساروج است درست مي‌كنند زيرا گچهاي ايران مانند گچهاي اروپا كاملا خالص و سفيد نيست، و من در هيچ نقطه دنيا نديده‌ام كه ديوار خانه‌هاي مردم به بلندي ديوار خانه‌هاي اهالي ايران باشد. ارتفاع ديوار خانه‌هاي اعيان و اشراف حتي از ديوار صومعه دختران تارك دنيا درمي‌گذرد؛ و با توجّه به ديوارهاي مرتفع كاخها و قصرها مي‌توان آنها را از ديگر ساختمانها بازشناخت.
پوشش سقف همه بناها به شكل گنبد است زيرا وقتي براي پوشاندن سقفها از تيرهاي چوبي استفاده نشود جز اين شيوه ديگري نمي‌توان به كار برد. و چون بنايان ايران همه در ساختن گنبد به راستي مهارت تمام دارند در هيچ‌يك از شهرهاي ديگر كشورها اين همه گنبدهاي زيبا و خوش‌تركيب وجود ندارد. يكي از نشانه‌هاي چابكدستي و مهارت آنان در ساختن و پرداختن اين گنبدهاي خوش‌منظر اينست كه در اين كار چوب بست به كار نمي‌برند.
گنبد اتاقها را زياد بلند نمي‌سازند زيرا بايد فواصل آنها را با خاك بينبارند و سطح همه را برابر و هموار كند تا از بام همه آنها بتوان براي خوابيدن و برخي كارهاي ديگر استفاده كرد. اما مردمان طبقه پايين غالبا گنبد اتاقهاي خود را بي‌آن كه فواصل ميان آنها را با خاك پرو هموار كنند همچنان به همان حال رها مي‌كنند، و براي اين كه بر اثر نزول برف و باران فرو نريزد سطح خارجي آنها را با آخر يا كاه‌گل مي‌پوشانند، امّا كف اتاقها را يا آجر فرش، و يا گچ خاك مي‌كنند، و غالبا همچنان كه هست خاكي رها مي‌كنند. همچنين دور خانه‌هاي بزرگ و مجلل را ديواري به ارتفاع سه يا چهار پا مي‌كشند تا بتوانند به آن تكيّه زنند.
وقتي قسمتهاي خارجي ساختمان خاتمه يافت به تكميل و تزيين داخل آن مي‌پردازند ابتدا سراسر جدار داخلي ديوار را با كاه‌گل صاف و هموار مي‌كنند، سپس آن را با گچ يا طلق كوبيده سفيد مي‌كنند. معمولا طلق كوبيده را با آهك مي‌آميزند و از آن پس به كار مي‌برند. اين اندود به ديوارها رخشندگي و جلاي خاصّ مي‌بخشد، و چنان مي‌نمايد كه ديوارها را نقره‌پاشي كرده‌اند. ايرانيان اين گرد را زرورق مي‌نامند.
امّا نقاشي رايج‌ترين زينت و آرايش اتاقها و تالارهاست، و من قبلا در اين‌باره
ص: 874
سخن گفته‌ام. پيكرسازي و سنگ‌تراشي به ندرت ديده مي‌شود و جز نقش گل و برگ كه به صورتي نه چندان زيبا با تيغه‌هاي مخصوص روي گچ ديوار طرح و حك مي‌كنند اثري ديدني وجود ندارد. قسمتهاي برجسته و مسطح اين نقوش غالبا سفيد و زمينه آنها خاكستري است. سپس آنها را به تناسب با لاجورد، و دورش را با گلهاي زيبا مي‌آرايند كه زيبا و خوش‌نما مي‌شود. بعضي نقاشيها و رنگ‌آميزيها كه به سبك و شيوه مغرب انجام پذيرفته به راستي زيبا و ديدني است.
چون هواي ايران خشك است رونق و رخشندگي اين رنگها كه طراوت و شكفتگي و جلوه و رخشندگي و دلپسندي دارند هرگز كاسته نمي‌شود و همواره تابناك و تازه مي‌نمايند، و من در هيچ نقطه گيتي رنگي به صفا و درخشندگي رنگهاي طبيعي يا مصنوعي ايران نديده‌ام.
در اروپا بر اثر رطوبت هوا روي رنگها هاله‌اي ابر مانند كشيده مي‌شود كه رخشندگي و جلوه و جلاي آنها را خفه مي‌كند؛ و براطلاق مي‌توان گفت كساني كه به مشرق‌زمين سفر نكرده‌اند از درخشش و طراوت و تابناكي عالم طبيعت بي‌خبرند.
امّا بهترين و اصلي‌ترين اتاقهاي خانه‌هاي ايرانيان دو تا چهار پا از كف زمين بالاتر ساخته مي‌شود و موقعش چنان است كه از چهار سو در معرض جريان هواست. ديواره‌اي به پهناي هفت يا هشت پا دور ساختمان را فراگرفته است. يك تالار در وسط و چهار اتاق بزرگ اطراف آنست كه از بالا به پايين گشوده مي‌شوند و در مجموع به جلوخان سرپوشيده يا رواقي مي‌نمايند و وسعت آنها چنانست كه سي نفر حتّي صد تن مي‌توانند دور آن در يك رديف بنشينند.
اين رواقهاي بزرگ به وسيله درهاي كشويي كه از پايين به بالا گشوده مي‌شوند يا با درهاي ظريفي كه جانشين پنجره مي‌باشند از تالار بزرگ مياني جدا مي‌شوند، و اگر شما وضع ساختمان را در نظر مجسم كنيد درمي‌يابيد كه طاق در حقيقت از نيمه بالاي بنا شروع شده است، چنان كه همه از جانب جلو بازو با درهاي كشويي بسته مي‌شوند. در گوشه‌هاي رواق اتاقهايي كوچك و بدون پنجره وجود دارد، و نور از جاي درهاي عريض دو لنگه‌اي به درون اتاقها مي‌تابد.
لطف و زيبايي بناهاي ايران در آن است كه در اتاقها همه از بالا به پايين به طرف صحن بازمي‌شوند به طوري كه كساني كه در آنها نشسته‌اند از هواي كاملا آزاد استفاده مي‌كنند، و چنان مي‌نمايد كه در فضاي باز به سر مي‌برند. اين قسم خانه‌ها و
ص: 875
عمارات متناسب و موافق با شرايط اقليمي ايران مي‌باشد زيرا در اين سرزمين هوا گرم و خشك و زمستانها كوتاه است. اما بناي چنين خانه‌ها در اروپا مصلحت نيست.
زيرا ديوارها و سقفهاي خشتي بر اثر نفوذ رطوبت زود فرومي‌ريزد.
ايرانيان در تالارها و اتاقهاي زمستاني خود بخاري كوچكي مي‌سازند كه كف آنها بيش از سه تا چهار پا از سطح اتاق بالاتر نيست. پهناي اين بخاريها كه بالاي آنها نيم دايره است از دو يا سه پا درنمي‌گذرد، و دودشان از راهي كه ميان ديوار تعبيه شده بيرون مي‌شود. هيزم را در اين بخاريها راست مي‌گذارند و مي‌سوزانند.
اين بخاريها را از آن كوچك مي‌سازند كه در بيشتر نقاط ايران هيزم به قدر كافي وجود ندارد. همچنين غالبا از اجاق يا منقل كه اتاق را با هيزم كمتر گرم مي‌كند استفاده مي‌كنند.
طرز ديگر گرم كردن اتاق چنان است كه در كف اتاقهاي مخصوص نشيمن زمستاني گودالي به عمق پانزده يا بيست شست، و بنا به وسعت اتاق به قطر شش يا هفت پا حفر مي‌كنند، و روي آن ميزي چوبي به ارتفاع يك پا و قطري يك پا بيش از قطر چاله جاي آتش مي‌گذارند، و روي آن يك يا دو پوشش ضخيم چنان مي‌گسترانند كه از هر طرف مقداري آويخته شود. وقتي بخواهند آن را گرم كنند مقداري آتش كاملا افروخته يا اخگر در چاله ميان حفره مي‌ريزند، و براي اين كه آتش دوام بيشتر كند رويش را با قشري از خاكستر مي‌پوشانند. براي گرم شدن دور ميز مي‌نشينند، و پوشش آن را كه از هر طرف آويخته شده تا سينه روي خود مي‌كشند.
حرارتي كه از چاله داخلي اين ميز منتشر مي‌شود بسيار ملايم و مطبوع، و چنان آرام‌بخش است كه خواب به ديدگان مي‌آورد. مردم روي همين ميز غذا مي‌خورند و دورش مي‌خوابند. ايرانيان اين ميز را كرسي مي‌نامند. وقتي هوا گرم مي‌شود و نيازي به كرسي نباشد آن را برمي‌دارند، و چاله و جاي كرسي را پراز خاك مي‌كنند، و رويش را فرش مي‌گسترانند چنان كه جاي آن ناپيدا مي‌شود. سال بعد هنگام زمستان خاكها را بيرون مي‌كنند و كرسي را به جايش مي‌گذارند.
پنجره‌هاي اتاقهاي عامه مردم از چوب چنار ساخته شده، اما پنجره‌هاي خانه اعيان و بزرگان عبارت از درهاي مشبكّي است كه در هر شبكه‌اش شيشه كوچك رنگيني كه از اجتماع آنها نقش زيبايي پديد مي‌آيد تعبيه شده است.
همچنين ايرانيان جعبه آينه‌هايي درست مي‌كنند كه در قابهاي گچي مي‌گيرند. در
ص: 876
قسمتي از اين جعبه‌ها نقوش پرندگان يا گلدان يا سبد گل نمايان است، و در قسمت ديگرش پاره شيشه‌هاي رنگيني به تقليد از آن نقوش تعبيه شده است.
در صحن تمام خانه‌ها حتي سراي فقيران حوض آب هست. حوض را از آجر و مخلوطي از آهك و خاكستر مي‌سازند. خاكستر را از گلخن گرمابه‌ها به دست مي‌آورند. سيماني كه از تركيب نصف آهك و نصف خاكستر حاصل مي‌شود بسيار سخت است، و براي اين كه مقاوم‌تر باشد و نتركد مقداري از پرزهايي كه بر سر نوعي ني‌ها مي‌رويد، و آن قدر ظريف است كه به قوّت نفس پراگنده مي‌شود به آن مخلوط مي‌كنند. ايرانيان اين پرزها را لوي مي‌نامند و مي‌گويند همان است كه عبرانيان تيفا( Tipha )مي‌خوانند. بعضي از بنايان به جاي پرز ني از پرزهاي بسيار لطيف و يا كرك بز استفاده مي‌كنند.
باري، ساروجي كه بدين گونه به دست مي‌آيد آب را خوب نگه مي‌دارد و در برابر حرارت نيز مقاوم است. اما يخبندان آن را مي‌تركاند و مي‌ريزد. براي جلوگيري از شكسته شدن حوض مردم در آغاز زمستان آنها را از آب خالي، و پراز خاك يا برگ درختان مي‌كنند و رويش را با حصير يا تخته مي‌پوشانند. آنچه به آن اشاره شد آبدانهاي خانه‌هاي عامه مردمان است، امّا افراد دولتمند حوضهاي خانه‌هاي مجلّل و عالي خود را با سنگهاي محكم مي‌سازند، و لبه آنها را با سنگهاي مرمر مي‌پوشانند.
كار نجّاري خانه‌ها منحصر به نصب در و پنجره است. درها لولا ندارد، و به جاي آن در بالا و پايين آخرين تخته در، زائده‌اي از همان تخته باقي مي‌گذارند. در آستانه نيز به موازات و محازات تخته‌اي كه بالاي درگاه نصب شده، و در دو طرفش حفره‌اي براي جا دادن زائده بالاي در درست شده تخته‌اي تعبيه مي‌كنند. آن‌گاه دو زائده چوبي بالا و پايين در را در حفره‌هاي بالا و پايين تخته‌هاي متقابل جا مي‌دهند و بدين گونه در در دور محور باز و بسته مي‌شود.
در تمام عمارات مشرق‌زمين حتي عمارات مجلّل نيز همين‌گونه است، و مي‌گويند در قصر حضرت سليمان نيز همين‌سان بوده است. بنابراين ايرانيان براي ساختن خانه نه به شيرواني‌ساز نياز دارند و نه به آهن‌كار. تنها مصالح آهني كه در ساختن خانه به كار مي‌رود عبارتست از زنجير آهنيني كه به جاي قفل از آن استفاده مي‌كنند. قفل خانه‌ها و كليد آن همه از چوب است. توضيح اين كه كليدان يا قفل چوبي داراي زبانه‌ايست با دو گزليوف در بالا كه بر اثر حركت كليد بالا يا پايين
ص: 877
مي‌آيند، و زبانه را جلو يا عقب مي‌كشند.
كليد چوبي كه دسته‌اش بر آن عمود است وقتي از بالا داخل شكاف كليدان مي‌شود هم دو گزليوف را بالا مي‌زند و هم زبانه را عقب مي‌كشد، و با اين حركت در بازمي‌گردد. به سخن ديگر قفلهاي ما با قفلهاي آنان كاملا متفاوت است.
بعلاوه ايرانيان در ساختن خانه از سرب استفاده نمي‌كنند. در و پنجره و قفل حتي ناودانهاشان از چوب است. به قابهاي پنجره‌هاشان يا شيشه مي‌اندازند يا مشمعهاي شفافي كه هم نقشهاي زيبا دارد و هم نور از آنها عبور مي‌كند.
يادم رفت بگويم، چنان كه ديده‌ام ايرانيان در اتاقهاي خود آن‌جا كه ديوار ضخيم است طاقچه‌هايي به عمق تقريبي يك پا مي‌سازند، و همرنگ ديوار نقاشي مي‌كنند. اين طاقچه‌ها كه مي‌توان آنها را به جاي گنجه به كاربرد براي گذاشتن عود- سوز، گلدان و كتاب و چيزهاي مشابه جاي مناسبي است.
از آنچه درباره ساختمان خانه‌هاي ايرانيان بيان كردم مي‌توان استنباط كرد كه اين خانه‌ها به ندرت دچار آتش‌سوزي مي‌شود، و اگر حريقي در آنها اتفاق افتاد فقط اثاثه اتاقي كه آتش گرفته مي‌سوزد، و هرگز حريق به اتاقهاي ديگر سرايت نمي‌كند. امّا در عوض ساختمانهاي ايران در برابر نفوذ آب مقاومت ندارند، و هر عمارت و گرچه بسيار محكم ساخته شده باشد اگر حدّ اكثر سه شبانه‌روز در پايش آب بيفتد قطعا خراب مي‌شود. حتي اگر پاي مستحكم‌ترين قلعه‌ها را يك هفته آب بيندازند بي‌گمان فرومي‌ريزد. امّا چون سرزمين ايران بر اطلاق كم آب است، بعلاوه رودخانه‌ها به جهاتي خود به خود تغيير مسير مي‌دهند به كار بردن اين تاكتيك جنگي عملي نيست. از اين‌رو ايرانيان در حفاظت بامهاي منازل خود از آسيب باران و برف دقت و مواظبت بسيار مي‌كنند. همچنين هروقت برف سنگيني ببارد پيش از آنكه آب شود و در بام فرو رود آنها را پايين مي‌ريزند، و پارو كردن برف براي مردم خاصه مردان و پسران جوان تفريحي مفرح و دلخواه است. در چنين مواقع جوانان با نشاط تمام، و سرشار از شوق و حال به بام خانه‌هاي خود مي‌روند و در مدتي نسبة كوتاه برفها را جمع مي‌كنند و پايين مي‌ريزند. اين كار غالبا با نواختن ساز و آواز انجام مي‌گيرد تا در جواناني كه سرگرم اين كارند شور و هيجان برانگيزد. بنّايان نيز به هنگام كار كردن پيوسته با آهنگ و آواز از كارگران خشت و آجر مي‌طلبند. نكته ديگر اين كه كارگران وقتي خشت و آجر را بالا پرتاب مي‌كنند تا بنّاها بگيرند و ديوار يا سقف
ص: 878
را بچينند دستكش به دست مي‌كنند، و بنّايان نيز همچنين، تا دستهايشان بر اثر اصطكاك با آجر و خشت مجروح نشود و نيز عرق دستشان آجرها و خشتها را خراب نكند. همچنين به تمام تيرها و تخته‌هايي كه در هر قسمت ساختمان به كار مي‌روند نمك بسيار مي‌پاشند تا از آسيب كرمخوردگي مصون بماند. بدين گونه خانه‌ها بر اثر خشكي و صافي هوا دوام بسيار مي‌كند. امّا چنان كه پيش از اين اشاره كردم ايرانيان دوست نمي‌دارند در خانه‌هايي كه پدرانشان ساخته‌اند زندگي كنند، و خواهان آنند خانه مسكوني خود را به دست خويش بسازند و اين نشانه‌اي از ذوق لطيف و سليقه درخور آفرين آنهاست. مي‌گويند همچنان كه جامه‌اي كه مردمان مناسب اندام خود مي‌دوزند از لباسي كه نه مناسب قامت ايشان دوخته شده بهتر است، خانه‌اي كه آدمي به سليقه خود بسازد، از خانه‌اي كه ديگران موافق دلخواه خويش بنا نهاده‌اند برتر مي‌باشد؛ و شايد يكي از جهات تداوم اين فكر و عادت اين باشد كه ساختن خانه در ايران نه خرج زياد دارد و نه زحمت فراوان. زيرا نخست خانه‌اي را كه به زعم آنان كهنه است خراب مي‌كنند و براي ساختن بناي تازه غالبا از همان محل و از همان مصالح استفاده مي‌نمايند. و مردمان فقير كه فقط جان پناهي مي‌خواهند و دربند رنگ‌آميزي و آرايش خانه خود نمي‌باشند در مدتي نه بسيار دير ساختن آن را به پايان مي‌برند.
در ايران ارزش هر خانه متناسب با بلندي و ضخامت ديوارهاي آنست. ارتفاع و كلفتي ديوارها را مانند پارچه با گز اندازه مي‌گيرند. در خريد و فروخت خانه‌ها سهمي عايد پادشاه نمي‌شود، امّا رئيس بنايان يا معمارباشي دو درصد مورد معامله را مطالبه مي‌كند ولي دير اتفاق مي‌افتد كه حقّ قانوني خود را به كمال دريافت كند بلكه فروشنده و خريدار به نسبت مقام و اعتباري كه دارند مبلغي به او مي‌پردازند.
رئيس بنايان حق دارد بابت ساختمانهايي كه به فرمان پادشاه ساخته مي‌شود صدي پنج بگيرد. بدين گونه كه پس از پايان يافتن ساختمان معمارباشي ارزش آن را معيّن مي‌كند، و صدي پنج قيمت را مي‌گيرد.
درباره خانه‌ها و عمارات ايران بايد به سه نكته ديگر اشاره كنم. نخست اين كه اتاقهاي خانه‌هاي مجلل را همانند بخاريهاي هلندي با كاشي مي‌پوشانند؛ دو ديگر اين كه در بعضي از خانه‌ها و باغهاي ديه‌هاي ييلاقي عبارت از تخته سنگ بزرگ يك پارچه‌ايست كه مانند درهاي چوبي روي پاشنه مي‌چرخد. سوّم اين
ص: 879
كه هزينه خانه‌سازي در ايران نسبت به اروپا بسيار كمتر است. در اين سرزمين مخارج خانه‌سازي را بدين شرح پيش‌بيني و برآورد مي‌كنند. يك سوّم براي خريد خشت و آجر؛ يك سوّم هزينه فراهم كردن گچ و آهگ، يك سوّم خرج نجّاري در و پنجره.
هيچ يك نجاران ايراني در كار ساختن داربست و كلاف‌بندي چوبي براي ساختن شيرواني مهارت لازم را ندارد؛ و يكي از جهات آن كمبود چوب در ايران و كمي مصرفش در ساختمان است. امّا در عوض درودگران ايران در ساختن در و پنجره و خاتم‌كاري و قابهاي مخصوص پوشش سقف اتاقها و ظرايف ديگر استعداد و مهارت زياد دارند. آنها قابهاي ويژه پوشش آسمانه را روي زمين درست مي‌كنند، و پس از اين كه به هم پيوسته و پرداخته شد بالا مي‌برند و به جاي خود نصب مي‌كنند.
و من روزي ديدم كه آنان مجموع قابهاي به هم پيوسته‌اي را كه قطرش به هشتاد پا مي‌رسيد به وسيله دستگاههاي مخصوصي بالا بردند و نصب كردند؛ و خبر ندارم آيا كارگران ما هم چنين دستگاههايي دارند يا نه. اين نكته را نيز يادآور شوم كه ايرانيان جز اين وسيله ديگري ندارند و هر چيز سنگيني را بخواهند بلند كنند با طناب و قرقره از جا برمي‌دارند. نجاران همچنين در ساختن نرده و طارمي و امثال اينها ماهرند.
هنگام كار كردن روي زمين مي‌نشينند، طرز كار رنده‌هاشان با رنده‌هاي ما متفاوت است، زيرا رنده‌هاي نجاران ايراني تراشه‌ها را از دو طرف بيرون مي‌ريزد نه از ميان، و كار كردن با آنها آسان‌تر و مفيدتر مي‌باشد. چوب مورد مصرف نجاران ايران چوب سفيد است كه نرم و صاف و بي‌گره مي‌باشد، و به كار بردن آن راحت و آسان است.
يك نوع چوب بسيار خوب و مرغوب نيز دارند كه به صورت صفحات بزرگي از هيرگاني مي‌آورند، همچنان كه ما چوب صنوبر را از نروژ وارد مي‌كنيم.
چون به طور قطع و يقين نمي‌دانم حرفه‌هاي ديگر را چگونه و به چه ترتيب طبقه‌بندي مي‌كنم مجموع آنها را در دو قسمت شرح مي‌دهم. يكي از آن دو قسمت در بردارنده صناعاتي است كه ارباب حرف ايران در آنها مهارت كامل يافته‌اند، و قسمت ديگر بيانگر پيشه‌هايي است كه پيشرفت صنعتگران در آن رشته‌ها به حدّ متوسط است.
ايرانيان در هنر قلابدوزي و گلدوزي مهارت دارند و در زردوزي و مليله‌كاري روي ماهوت و پارچه‌هاي ابريشمين و روي چرم به راستي اعجاز
ص: 880
مي‌كنند. همچنين در گلدوزي از صنعتگران اروپا حتي از هنروران عثماني كه در اين كار شهره‌اند سبق مي‌برند. در دوختن زين اسب و تزيين آن چندان كه در گلدوزي روي پارچه استادند، مهارت دارند. با اين كه تسمه‌هاي سطلهاي چرمي ايران درست دباغي نمي‌شود صنعتگران چنان آنها را خوب مي‌دوزند و با رشته‌هاي سپيد و زرد مي‌آرايند كه متن ابريشمين آنها در نظر جلوه نمي‌كند.
چيني‌سازي و سفالگري و كاشي‌سازي ايران نيز بسيار خوب و مرغوب و از جمله صنايع مستظرفه دستي آنهاست. صنعت ساختن ظروف سفالين در بيشتر نقاط ايران از جمله در شيراز مركز ايالت فارس، مشهد مركز باكتريان، در يزد و كرمان، مخصوصا در شهرك زرند رواج كلّي دارد. بيرون و درون اين ظرفها را با ماده‌اي، آبي رنگ مي‌كنند، و جلا مي‌بخشند؛ و ظروف كاشي يا بدل چيني را چنان ظريف و شفاف و استادانه مي‌سازند كه با چيني‌هاي ساخت چين تفاوت زياد ندارند.
چنان كه چيني‌هاي ساخت ايران از لحاظ ظرافت و جلا و شفّافيّت و رنگ‌آميزي همتاي مصنوعات چين است. و گاهي از آنها گرو مي‌برد؛ و در اين مقايسه نظرم به مصنوعات تازه چين است نه چينيهاي قديم آن سرزمين.
هوبرت دولايرس( Hubert De Layresse )فرستاده كمپاني هلند وقتي در سال 1666 به ايران آمد جزو ديگر هدايا پنجاه و شش پارچه چيني قديمي به ايران آورد. شاهنشاه «1» وقتي اين ظروف چيني را ديد خنديد و به تحقير گفت: اينها چه چيز است؟ شنيده‌ام كه هلنديها چيني‌هاي ساخت ايران و چين را به هم مخلوط مي‌كنند و به كشور خود مي‌برند.
حقيقت اينست كه هلنديان بسياري از رموز چيني‌سازي، كاشيكاري و سفال‌سازي را از ايرانيان آموخته‌اند و اگر در كشورشان آبهايي به صفا و روشني آبهاي ايران و چين وجود داشت و نيز هواي مملكتشان مانند هواي چين و ايران خشك و صاف بود شايد مي‌توانستند صنعتگران ماهر اين رشته مصنوعاتي شبيه ساخته‌هاي ايران و چين بسازند، زيرا چنانكه پيش از اين اشاره كرده‌ام صنعتگران بر اين باورند شرط دوام جلا و رونق رنگ ظروف چيني و بدل چيني و مينايي، خشكي هوا و پاكي آب است. چه بعضي آبها رنگ نقاشيهاي روي ظرفها را كدر مي‌كند، و برخي آبها بر
______________________________
(1)- اشاره به شاه عباس ثاني است.
ص: 881
جلوه و ثبات آنها مي‌افزايد.
آن گروه از صنعتگران كه كاشي‌پز خوانده مي‌شوند از خاكي مخصوص صفحاتي به شيوه مغربي منقّش به نقشهاي دلپذير مي‌سازند كه در نوع خود بي‌نظيرند.
ظرفهاي چيني ساخت ايران در برابر حرارت آتش مقاوم، و چنان است كه نه تنها مردم بي‌بيم از تركيدن يا شكستن آب را در آن به جوش مي‌آورند بل‌كه ديگهايي براي پخت و پز از آنها درست مي‌كنند. گاهي نيز هاون چيني مي‌سازند، و در آن رنگ و بعضي چيزهاي ديگر مي‌سايند. همچنين قالبهاي ظريفي درست مي‌كنند. ماده اصلي كاشي و بدل چيني شيشه و سنگريزه‌هاي جويبار است كه با كمي خاك مخلوط مي‌كنند و كاملا مي‌سايند.
در هندوستان ساختن ظروف چيني و بدل چيني رايج نيست، و اين مصنوعات را از كشورهاي ايران و چين و ژاپن يا ديگر كشورهاي بين چين و پگو( Pegu ) 1 مي‌آورند.
حكايت كرده‌اند كه روزي كاشي‌پزان يزد كه از شهرهاي تابع ايالت كرمان است براي نماياندن كمال هنرمندي خود در صنعت بدل چيني‌سازي ظرفي ساختند كه يك گرو «2» بيشتر وزن نداشت امّا دوازده ليور آب در آن‌جا مي‌گرفت، و ظرف موصوف را براي همكاران اصفهاني خود فرستادند. كاشي‌سازان اصفهاني نيز براي ارائه قابليت و استعداد خويش ظرفي به همان بزرگي ساختند كه دوازده ليور وزن داشت امّا بيش از يك گرو آب در آن‌جا نمي‌گرفت.
كار و هنر يك دسته از صنعتگران ايران اينست كه ظروف شيشه‌اي و چيني را كه شكسته شده به وسيله باريكه‌هاي فلزي به هم پيوند مي‌دهند و جاهايي را كه براي گذراندن سررشته‌هاي فلزي به ناچار سوراخ كرده‌اند با خمير آهگ مسدود مي‌كنند. ظرفي كه بدين گونه بند زده مي‌شود مانند ظرف نو آب را در خود نگه مي‌دارد.
زرگران ايران در كار درست كردن رشته‌هاي بسيار باريك طلا چندان مهارت دارند كه از قطعه طلايي به وزن تقريبي يك مثقال كه برابر يك گرو( Gros )
______________________________
(1)- اشاره به بيرماني است.
(2)- معادل يك هشتم اونس.
ص: 882
مي‌باشد تاري به طول نهصد گز «1» درست مي‌كنند. ابزار سيم‌سازي زرگران ايران همانند ابزار زرگران ما مي‌باشد. اين رشته‌هاي زرين را كه به نازكي چون سر سنجاقند روي قرقره مي‌پيچند و چندان ظريف و محكم‌اند كه در خيال نمي‌گنجد.
اساس تلألؤ، و پايندگي درخشندگي مصنوعات مطلّاي زرگران مبتني بر آن است كه قشر طلاي روي آنها ضخيم مي‌باشد.
در پي آنچه گفته شد بايد از صنعت دباغي و ساختن چرم ياد كرد.
چرمهاي ايران انواع مختلف دارد، و در نهايت امتياز است. مصنوعات چرم ايران را به هند و عثماني و ديگر كشورهاي همجوار مي‌برند. ساغري را از پوست كفل اسب، و دانه‌هايي كه در زبان فارسي تخم قزويني ناميده مي‌شود، درست مي‌كنند. اين دانه‌ها درشت‌تر از تخم خردل است و سخت و سفت است، و اگر اين تخم در دسترس دباغان نباشد، جاي آن تخم خردل به كار مي‌برند. تخم در زبان فارسي هم به معني تخم مرغ و هم به معناي بذر است كه هر دو موجب پيدايي و ظهور موجودي زنده و روينده مي‌شوند، يكي جوجه و ديگري رستني. كلمه شاگرن( Chagrin )كه ما فرانسويها روي پوستهاي خالدار نهاده‌ايم بي‌هيچ گمان تحريف كلمه ساغري است كه در زبان فارسي به معني پشت و كفل هر حيوان قابل سواري مي‌باشد؛ و از اين جهت اين قسم چرم را ساغري نام نهاده‌اند كه از پوست سرين خر مي‌سازند. دباغان پوستهاي بزرگ را قطعه قطعه مي‌كنند، با آهگ مي‌پيرايند، و با مازو به عمل مي‌آورند؛ زيرا چرم در هواي خشك با همين ماده به عمل مي‌آيد و نياز به استفاده از پوست كوبيده بلوط نيست.
چرخ يكي از لوازم صنايع مكانيكي است كه ايرانيان حدّاكثر استفاده از آن را مي‌برند. چرخهاي آنان مانند چرخهاي تكامل يافته ما نيست. چرخ آنها عبارت از ميله‌اي است كه از هرچه براي گرداندنش مناسب باشد استفاده مي‌كنند. معمولا تسمه‌اي را دولا دور محور مي‌گردانند. طفلي هريك از دو سر تسمه را به هريك از دو دستش مي‌گيرد و تند به نوبت هريك از دو سر تسمه را مي‌كشد و محور را به دوران در مي‌آورد. امّا وقتي استاد كار بخواهد با دستگاه يعني كمان مته كوچكي كار كند به كمك گار نياز ندارد. زيرا با يك دستش كمان مته را به گردش درمي‌آورد، و با
______________________________
(1)- هر گز برابر 65 شست است.
ص: 883
دست ديگر آنچه را كه بايد سوراخ كند مي‌گيرد.
آنان مثل ما از مته استفاده نمي‌كنند، بلكه مته‌هاي كوچك و بزرگ را به صورتي كه معمول خودشان است به كار مي‌برند. مته عبارت از قطعه آهني است كه سرش اندكي پهن و نوك‌تيز، و دو كنارش تراشيده است كه بهتر بتواند بتراشد و فرو رود. و كمان عبارت از ميله قوسي شكل است كه تسمه‌اي به دو سر آن مربوط مي‌باشد، و وقتي بخواهند چيزي را سوراخ كنند تسمه را دو بار دور محور مته مي‌گردانند؛ سر بالاي مته را در گودي قطعه چوب گردي مي‌گذارند، و براي اين كه محور مته و قطعه چوب از جا در نرود با سر به آن فشار وارد مي‌آورند، و كمان را با دست راست مي‌چرخانند، در نتيجه مته به گردش درمي‌آيد و آنچه را كه زير آنست كم‌كم سوراخ مي‌كند.
ايرانيان لاك الكل را با مهارت و ظرافت زياد به كار مي‌برند. لاك را به نسبتي معين در الكل مي‌ريزند و مي‌گذارند تا حل شود. آن‌گاه شيشه محتوي لاك الكل را مدتي تكان مي‌دهند تا كاملا ممزوج شود. اين كار به حرارت نياز ندارد.
سپس با پنبه لاك الكل را روي چيزي كه رنگ كردنش مورد نظر است مي‌مالند و با پنبه يا يك قطعه ماهوت چندان مالش مي‌دهند كه لاك كاملا در چوب نفوذ كند و جلا و جلوه يابد. لاك الكل بي‌آن كه پوسته پوسته شود مدتها همچنان به جاي مي‌ماند.
گهواره‌سازي از جمله صنايع صنعتگران ايران است. آنان چندان كه در ساختن اشياء چوبي مهارت دارند درست كردن لوازم آهني را مي‌توانند، با وجود اين در اين رشته به پاي هنرمندان ما نمي‌رسند.
بارها اشياء مختلفي از مصنوعات عاج كه همه بديع و جالب بوده‌اند به ايران و هندوستان آورده‌اند، امّا چون اين مصنوعات تنها از نظر هنري، و مهارتي كه در پرداختن آنها به كار رفته داراي ارزش بوده‌اند، و در شمار وسايل ضروري زندگي عامه مردم به حساب نمي‌آمده‌اند بدانها توجّه و اعتنا نكرده‌اند. به سخن ديگر مردم مشرق‌زمين بدين گونه هنرهاي ظريف كه در نظر ما اين‌قدر جالب است، چون در زندگي طبيعي‌شان قابل استفاده نيست ارزش قائل نمي‌باشند. و چون صنعتگران ايران اصولا به طرز كار چرخهاي اين هنر آشنا نمي‌باشند از فوائد حاصل از عملشان نيز آگاهي ندارند.
ص: 884
اكنون نوبت آنست كه به هنرمندي تراشكاران و سفيدگران ايران به اختصار اشاره كنم. حقيقت اينست كه اين صنعتگران با چكش و سوهان و ديگر ابزارهاي ساده‌اي كه در دسترس دارند نسبت به نقره‌كاران ما كه بهترين و كامل‌ترين وسايل در اختيارشان مي‌باشد استعداد و مهارت بيشتر دارند و من بر اين باورم چون بيشتر لوازم آشپزخانه و ظروف سفره‌شان از مس است در صنعت مسگري و رويگري به چنين پيشرفت چشمگيري نايل آمده‌اند.
در آشپزخانه و بر سر سفره ايرانيان ظروف آهني و رويي و برنجي وجود ندارد و كليّه وسايل پخت و پزشان از مس است، و در صنعت سفيدگري ظروف مسين چندان مهارت دارند كه ظرفهاي سفيد كرده‌شان چون اواني سيمين مي‌نمايد؛ و بديهي است رخشندگي و جلاي قلعهاي انگليسي هرگز به پاي سفيدي و تابناكي ظروف سفيد كرده سفيدگران ايراني نمي‌رسد. امّا چون پوشش بسيار نازك قلعي كه به صنعت بر روي ظروف مسين آشپزخانه كشيده شده بر اثر استعمال پس از شش يا هشت ماه از ميان مي‌رود بايد آنها را از نو سپيد كرد. امّا اين كار آسان و با هزينه‌اي اندك امكان‌پذير است چنان كه سپيد كردن رو و پشت هر بشقاب بيش از يك سو خرج ندارد، و هزينه سپيدگري وسايل ديگر را به همين نسبت مي‌توان سنجيد.
امّا طرز سپيدگري مسگران ايران با چگونگي عمل صنعتگران ما شباهت ندارد. سپيدگران ايراني در ظرفي كه قصد سفيد كردنش را دارند مقداري محلول قلياي خاكستري مي‌ريزند و با حرارت آتش مي‌جوشانند و پس از آنكه سرد شد به شاگرد خود مي‌سپارند تا پاكيزه كند، وي ظرف را در ميان توده‌اي از شن نمناك مي‌گذارد؛ مقداري شن نيز درون ظرف مي‌ريزد و قطعه پارچه كلفتي را نيز روي آن مي‌نهد سپس با پاي برهنه چندان ظرف را درون توده شن به چپ و راست مي‌چرخاند كه هم درون و هم بيرون ظرف كاملا پاك و سرخ و از هر آلودگي زدوده شود. آن‌گاه استاد رويگر نخست شنهاي چسبيده به ظرف را با آب مي‌شويد، سپس ظرف را با انبر باژگونه روي كوره‌اي كه با آتش زغال تافته شده مي‌گذارد تا داغ شود. بعد پنبه‌اي را كه به گرد نشادر آغشته شده به درون و برون ظرف مي‌مالد، سپس سر پاره قلعي را در يك نقطه درون ظرف مي‌فشارد پس آن‌گاه دگربار گلوله پنبه را به نشادر آغشته مي‌كند و با آن قلعي را كه درون ظرف است به سراسر داخل ظرف مي‌گستراند. بدين گونه درون ظرف كاملا سفيد مي‌شود. سپس جدار خارجي
ص: 885
ظرف را نيز همين‌گونه سپيد مي‌كند، و در خاتمه كار ظرف را در طشتكي پراز آب سرد كه در كنارش جا دارد فرومي‌برد تا سرد شود. بدين‌سان ظرف كاملا سپيد و درخشان مي‌گردد. براي ساختن گرد نشادر رويگران قطعات نشادر را در ظرفي مي‌گذارند، در آن مقداري آب مي‌ريزند و چندان با آتش حرارت مي‌دهند كه آب آن بخار شود و قطعات نشادر به صورت گرد درآيد.
چنان كه ياد شد رويگران ايران در صنعت سفيدگري به راستي مهارت تام دارند، و امتياز ظروف سفيد كرده ايران بر ظروفي كه ما در آن پخت و پز مي‌كنيم و در سر سفره به كار مي‌بريم اينست كه ظروف مسين مذكور سبك‌ترند، ذوب نمي‌شوند، و برخلاف ظرفهاي ما شكسته، يا آسان آسان كج و چوله نمي‌شوند.
چنانكه قبلا متذكر شده‌ام ايرانيان خود داراي معادن مس مي‌باشند، امّا محصول مس ژاپون و سوئد را بر مسهاي داخلي ترجيح مي‌نهند. يادم رفت كه بگويم ايرانيان قلعي را از هندوستان به كشور خود وارد مي‌كنند. براي ساختن پايه‌هاي چراغ و شمعدان و ديگر وسايل از اين گونه، صنعتگران ايران از چرخاندن دو قالب چوبي با يك تسمه استفاده مي‌كنند.
سلاحهاي ساخت ايران ممتاز است. مخصوصا صنعتگران ايراني در ساختن كمان چندان مهارت دارند كه كمان‌سازان هيچيك از كشورهاي مشرق‌زمين به پاي آنان نمي‌رسند. مصالح ساختن كمان عبارت از چوب و شاخ است كه به نوعي خاصّ به هم تعبيه مي‌كنند، آنها را با رشته‌هاي عصب به هم مي‌پيچند، و روي آنها را با پوست درختي مخصوص كه كاملا صاف و صيقلي است مي‌پوشانند. سپس به صورتي مطلوب رنگ‌آميزي و نقاشي مي‌كنند و چنان جلا مي‌دهند كه بهتر و زيباتر از آن شدني نيست.
بنا به عقيده ايرانيان كماني در نهايت امتياز است كه چنان سخت كشيده شود كه تير تا نيمه روي آن آيد، و زان پس چندان نرم گردد كه انتهاي تير در زه جايگزين گردد. زه كمان را از ابريشم تابيده به ضخامت قلم ساخته شده از پر درست مي‌كنند. تيردان را نيز از چرم زردوزي يا گلدوزي شده مي‌سازند.
شمشيرهاي ساخت ايران چنان جوهردار و خوب است كه شمشيرگران اروپا هرگز نمي‌توانند مانند آنها را درست كنند، و اين ناكامي بدان سبب است كه پولاد اروپا خوبي جنس و جوهر پولاد هندوستان را ندارد.
ص: 886
در ايران پولاد فراوان است امّا چون زبر و شكننده است و خوبي آن به پاي پولاد هند نمي‌رسد از آن كشور مي‌آورند و محصول پولاد ما را نيز از آن خود بدتر و پست‌تر مي‌دانند.
شمشيرگران ايران تيغه‌هاي شمشير را در حالي كه پولاد سرد است درست مي‌كنند، و پيش از آب دادن روي آنها را پيه يا روغن يا كره مي‌مالند تا از شكننديش كاسته شود. سپس با تركيبي از سركه، زاج، يا نوعي از سولفاتها آب مي‌دهند، و چون اين مواد خورنده است خطوط و رگه‌هايي كه دمشقي مي‌نامند و روي آنهاست نمايان مي‌سازد؛ و بدين سبب اين گونه شمشيرها را دمشقي مي‌نامند كه در زمانهاي قديم مردمان شهر دمشق پولاد مورد نياز خود را از راه درياي سرخ از هندوستان مي‌آورده‌اند.
اسلحه‌سازان در ساختن لوله‌هاي تفنگ نيز مهارت دارند و آنها را همانند شمشيرهاي دمشقي جوهردار و مقاوم مي‌سازند. امّا مصنوعشان سنگين است، و جز اين نمي‌توانند. آنان لوله‌ها را به روش ما سوراخ و خالي مي‌كنند، و در كار خود چنان استادند كه لوله را در يك راستا و با ضخامت مساوي سوراخ مي‌كنند، و بر اين باورند اگر دهانه لوله بيش از آنچه بايد تنگ باشد انفجار باروت آن را مي‌لرزاند، گلوله در مسير درست سير نمي‌كند و به هدف نمي‌رسد. بنابراين و گرچه لوله تفنگهاي ساخت ايران كلفت‌تر و سنگين‌تر مي‌باشد در عوض برد و قابليت هدف‌گيريشان بيشتر است.
سلاح‌سازان كولاس را با پيچ به بدنه مربوط نمي‌كنند و آن را جوش مي‌دهند؛ زيرا بر اين باورند در آن صورت استحكام و ثبات سلاح كاهش مي‌يابد و باشد كه نيروي انفجار باروت آن را از جا بكند.
صنعتگران ايران در ساختن فنر مهارت ندارند و مصنوعاتشان در اين كار بسي ناقص‌تر از ساخته‌هاي ماست، زيرا چكاننده ندارد. جاي باروت سلاح، كاملا يك تكه و به لوله متصل است. آلت نگهدارنده فتيله وسيله باريكه‌اي فلزي كه خوب سوهانكاري و صيقلي نشده از درون تفنگ بيرون آمده، و در جهت مخالف عمل مي‌كند. يعني طرز كارش از طرف محفظه باروت به جانب قنداق تفنگ مي‌باشد و نه به عكس.
درازاي محفظه يا جاي باروت معمولا بيش از طول يك ناخن نيست.
روپوش ندارد، و داخل آن مانند سوهان تراشيده شده تا چاشني به خوبي در آن‌جا
ص: 887
بگيرد. با سوار كردن اصول فني و عملي ابزار سلاح آشنايي كافي ندارند و در ساختن قسمتهاي مختلف سلاح تناسب را رعايت نمي‌كنند. مثلا قنداق را كوچك و سبك‌تر از كولاس مي‌سازند، در نتيجه برد تيرشان بيشتر است.
آهنكاران و پولادگران ايران نيز در فن و كار خويش ماهرند. آنان براي ساختن اشياء مورد نظر خويش آهن و پولاد سرد به كار مي‌برند، و در ساختن و پرداختن انواع چيزها تسلّط كامل دارند. مثلا براي پختن نان لواش تابه‌ها يا ساجهايي درست مي‌كنند كه ضخامت آنها از پوستهايي كه در عهد باستان روي آنها مي‌نوشتند بيشتر نيست. همچنين تابه‌هاي دستي يا قابل انتقال مي‌سازند، و آن عبارت است از دو نيمكره ناقص كه بالاي آنها بريده شده و به هنگام لازم به وسيله چند قلاب آهنين به هم مربوط مي‌شوند. قطر اين گونه تابه‌ها يا تنورهاي دستي معمولا دو پا و نيم و بلنديش سه و نيم تا چهار پاست. از جدار داخلي اين نيم كره‌ها چندين ميخ بزرگ به طول سه تا چهار انگشت با ضخامت متناسب كه سرشان به قد يك سكه نيم اكو پهن است تعبيه شده. وقتي بخواهند با اين تنور دستي نان بپزند بيرون و درون دو نيم كره فلزي را با گل رس مي‌اندايند. اين پوشش گلين به اتكاي ميخها ثابت مي‌ماند. آن‌گاه تنور را گرم مي‌كنند، و قطعات خمير را كه قبلا پهن كرده‌اند به جدار داخلي آن مي‌زنند تا پخته شود.
وقتي بخواهند تنور دستي را از جايي به جاي ديگر ببرند ديواره‌هاي گلين آنها را مي‌كنند. دو نيم كره را كه وسيله چند قلّاب به هم متصل شده از هم جدا، و هريك از دو قسمت را به يك طرف اسب بار مي‌كنند، و به هرجا بخواهند مي‌برند.
اين تنورهاي دستي به تنورهاي معمولي كه به شكل خمره از گل رس ساخته شده و در گودالي جا داده‌اند شباهت زياد دارند. كلفتي جدار اين گونه تنورها از يك انگشت بيشتر نيست. خمير را به سطح داخل آن مي‌چسبانند و پس از اين كه پخته شد جدا مي‌كنند.
از جمله چيزهاي ديگري كه صنعتگران ايران در ساختن آنها مهارت و استعداد كامل دارند تيغهاي دلاكي است كه از بس صيقلي و شفافند مانند آينه مي‌درخشند. تيغهاي دلاكي ساخت ايران كه بسيار تيزند، و مو را خوب مي‌تراشند نصف استره‌هاي ماست، امّا سرشان مانند تيغهاي دلاكي ما كلفت است.
شكل ظاهر قيچي‌هاي مصنوع ايران با قيچي‌هاي ما متفاوت است.
ص: 888
صنعتگران اين سرزمين تيغه‌هاي قيچي را كمي خميده و مورّب مي‌سازند و بر اين باورند در چنين حالت دو تيغه قيچي بهتر به هم مي‌چسبند و چون فشارشان بيشتر مي‌شود نيروي برشي آنها فزون‌تر مي‌گردد.
آينه‌هاي ساخت ايران غالبا فلزي و گرد، بعضي محدّب و برخي مقعّر مي‌باشند، و بعضي از انواع آنها نور و حرارت را متمركز و سوزان مي‌كنند، و چون چنان كه بارها ياد كرده‌ام هواي ايران خشك است درخشندگي و تابناكي آينه‌هاي فلزي مدتها بر دوام مي‌ماند. آينه‌هاي شيشه‌اي و بلورين نيز در ايران هست، امّا عامّه مردم به دو دليل بيشتر از آينه‌هاي فلزي استفاده مي‌كنند. نخست اين كه آينه‌هاي فلزي اگر از بلندي به زير افتند نمي‌شكنند. دو ديگر اين كه وقتي شفافيت آينه‌هاي شيشه‌اي بر اثر مرور زمان از ميان بروند و كدر شوند براي ايرانيان قابل استفاده نيست، زيرا جيوه آميخته به قلعي پشت آينه‌هاي شيشه‌اي وقتي بر اثر خشكي هوا بريزد ايرانيان و ديگر مردمان مشرق‌زمين ترميم يا تجديد آن را نمي‌توانند و اصولا بدين كار كمترين آشنايي ندارند، امّا آينه‌هاي فلزي را با گرد بسيار نرم سمباده چنان صاف و صيقلي مي‌كنند كه مانند اوّل درخشان مي‌شوند.
در سرزمين هندوستان نيز جيوه آينه‌هاي شيشه‌اي بر اثر رطوبت هوا دوام بسيار نمي‌كند. استفاده از آينه‌هاي شيشه‌اي از زماني رواج يافته كه بازرگانان اروپايي بدان قارّه رفت و آمد آغاز نهاده‌اند، و باب سوداگري را گشوده‌اند.
ايرانيان در تهيّه وسايل آتشبازي چنان مهارت دارند كه مي‌توان گفت در اين كار از استادان سراسر گيتي پيش افتاده‌اند. قصّابان نيز در حرفه خود داراي استعداد و مهارت كامل مي‌باشند، و ايرانيان بر اين باورند چون حرفه قصابان كشتن حيوانات است، و خون ريختن در نظرشان امري ساده مي‌نمايد به طبع بي‌رحمند و آشنايي و دوستي با ايشان نشايد. با وجود اين قصابان در همه كويها و برزنهاي همه شهرها و شهركها پراگنده، و به كار خويش مشغولند. ما اروپاييان براي ذبح گوسفند و گاو و ديگر جانوراني كه گوشتشان را مي‌خوريم كشتارگاههاي مخصوص داريم، امّا در ايران چنين جايگاهها وجود ندارد، و قصابان وقتي مي‌خواهند گوسفندي را بكشند آن را نزديك گودالي كه براي همين كار نزديك دكانشان كنده‌اند مي‌كشند، سرش را رو به قبله مي‌گيرند، خودشان نيز رو به همان سو مي‌ايستند، و با كارد مخصوصي كه براي
ص: 889
همين كار در اختيار دارند سر حيوان را مي‌برند. آنها از كارد قصابي خود در موارد ديگر استفاده نمي‌كنند، زيرا بيم دارند با چيز حرام يا كثيفي اصطكاك يابد. هنگام غروب آفتاب وقتي در دكّان خود را مي‌بندند مقداري نمك روي كنده قصّابي خود كه بيرون دكان تعبيه شده مي‌ريزند تا سگهاي ولگرد به آن زبان نزنند و نليسند.
جواهرتراشان يعني كساني كه روي سنگهاي گرانبها تراشكاري و كنده‌كاري مي‌كنند در فنّ خود مهارت بسيار دارند. وسيله كار يا چرخ تراشكاري ايشان از دو قسمت سمباده و لاك يا رنگ و روغن چيني درست شده است، و خداوندان اين حرفه برآنند كه در ساختن چرخهاي مخصوص تراشكاري بايد نهايت دقّت و مواظبت را به كار برد، و در تركيب موادّ متشكّله‌اش حدّاكثر احتياط و توجّه را رعايت كرد، و حرارت را چنان تنظيم كرد تا مادّه لزج و چسبنده‌اي كه شيره ناميده مي‌شود نسوزد.
گوهرتراشان چرخ كار خود را كه روي گيره گردي تعبيه شده در حالي كه آن را با كمان بر يك دست، و به دست ديگر گوهر دارند به چرخ نزديك مي‌كنند، و چرخ را مي‌چرخانند. تراش پخ مورّب با اين وسيله و روش گرچه كم‌خرج و ساده است، امّا بايد مواظبت تام و تمام كرد كه كاملا راست و درست انجام يابد، و هنگامي بخواهند گوهر را صيقل دهند به جاي چرخ موصوف چرخ ديگري كه از بيد سرخ درست شده و رويش را قلعي تكليس شده يا سنگ طرابلس افشانده‌اند به كار مي‌گيرند. وسايل كساني كه نام اشخاص را روي مهر مي‌كنند، و يا چيزهاي ديگر روي اشياء فلزي حك مي‌كنند عبارت است از يك چرخ مسين كوچك با يك كمان با مقداري سنگ سنباده. و صنعتگران ايران از دو گونه سنگ سنباده استفاده مي‌كنند: سمباده ايراني و سمباده هندي. نوع هندي آن از نوع ايراني بسي مرغوب‌تر است زيرا سمباده هندي سايندگيش بيشتر و ذرّاتش ريزتر مي‌باشد.
هنر رنگرزي نيز در ايران بيش از اروپا تكامل يافته است. رنگهاي ايران پرمايه، شفاف، و درخشان مي‌باشند و زود زدوده و زايل نمي‌شوند. هواي صاف و خشك اين سرزمين نيز بر جلوه و درخشندگي رنگها مي‌فزايد، و چون بيشتر رنگها در خود ايران به دست مي‌آيند و هرچه تازه‌تر به كار مي‌روند تلألوء و شكوهشان بيشتر است. موادّ رنگيني كه در هنرهاي نقاشي و رنگرزي در ايران از آنها استفاده مي‌شوند عبارتند از گل سرخ، روناس كه اپوپوناكس( Oppoponax )ما اروپاييان است و
ص: 890
اين هر دو در ايران به مقدار زياد وجود دارد. بقم سرخ( Bois de Bresil )كه از اروپا مي‌آورند، و بقم ژاپن، و نيل هندي، جز اينها ايرانيان در رنگرزي از بسيار مواد مانند چند گونه صمغ، پوست درختان، و پوست ميوه نظير پوست روي گردو، پوست انار، عصاره ليمو، و لاجورد كه ما كلمه آزور( Azur )را از آن گرفته‌ايم، و همه به حدّ وفور در ايران وجود دارد، استفاده مي‌كنند. لاجورد را از ازبكستان نيز مي‌آورند.
آرايشگران ايران در آرايش و پيرايش سر و ريش مهارت قابل تحسين دارند.
آنان سر را چنان به هنجار و ملايم مي‌تراشند كه آدمي احساس نمي‌كند موي سرش را مي‌تراشند. آرايشگران به هنگام تراشيدن سر تيغ را از بالا به پايين مي‌آورند، و اين كار را چنان به رواني انجام مي‌دهند كه آدم مي‌پندارد تيغ را بدون تماس با موي سر حركت مي‌دهند. در كار خويش آن قدر استادند كه در مدتي بس كوتاه موي سر را مي‌سترند. آنان پيش از شروع به كار چند دقيقه موها را مالش مي‌دهند. آن‌گاه با آب خيس مي‌كنند و سپس به كار مي‌پردازند؛ و در نظرم چنين مي‌نمايد اتخاذ همين روش موجبات سرعت عمل آنان را فراهم مي‌آورد.
آرايشگران به هنگام اصلاح كردن آب گرم به كار نمي‌برند و هميشه از آب سرد استفاده مي‌كنند. طشت آب زير چانه مشتري نمي‌گذارند، امّا ظرف كوچكي كه به اندازه يك كاسه آب مي‌گيرد كنار خود قرار مي‌دهند. به هنگام شروع به كار دست خويش را در آب آن فرومي‌برند، و به صورت مشتري مي‌مالند.
آرايشگران ايران بسيار تميزند. به هنگام تراشيدن سر موها را در يك گوشه روي هم مي‌ريزند و لبه تيغ را با موهايي كه بايد بتراشند پاك و تميز مي‌كنند. بنابراين براي پاك كردن تيغ هرگز پارچه‌اي روي دوش مشتري نمي‌گذارند، و در آخر كار لبه تيغ را با انگشتان خود پاك مي‌كنند؛ و من بر اين اعتقادم كه گرمي و خشكي و لطافت هواي ايران يكي از موجبات سهولت كار آرايشگران مي‌باشد.
رسم استادان سلماني ايران بر اين است كه پس از اصلاح كردن ناخنهاي دست و پاي مشتري را مي‌گيرند، و اين كار را نه با قيچي، بلكه وسيله آلتي شبيه آنچه جراحان براي خالي كردن پاي دندان به كار مي‌برند انجام مي‌دهند. سپس بازوان و يكايك انگشتان را به جلو مي‌كشند، و سر و بدن را يكي پس از ديگري با فشار ملايم به راست و چپ مي‌چرخانند، و اين نرمش‌هاي مطبوع حال خوشي در انسان ايجاد مي‌كند.
ص: 891
آرايشگران هر روز از صبحگهان در حالي كه آينه‌اي گرد و دسته‌دار به قطر چهار شست در دست دارند از خانه بيرون مي‌روند، و در حال عبور آينه را به دست كساني كه تصوّر مي‌كنند وقت اصلاح سر و صورتشان فرارسيده است مي‌دهند. از اين بابت مزدي به ايشان تعلق نمي‌گيرد امّا اگر كسي را اصلاح كنند سه يا چهار سو مزد به ايشان داده مي‌شود. و آنان كه پنج شاهي مزد اصلاح سر و صورت خود مي‌دهند در شمار افراد متشخص و عالي مقام‌اند.
امّا درباره صنعت قلمدان‌سازي بايد بگويم قلمدان را معمولا به درازي شش شست و به ارتفاع و پهناي دو شست، و ضخامت يك سكّه چنان مي‌سازند كه مانند يك كشو يكي در ديگري جا مي‌گيرد. براي ساختن قلمدان از قالبي آهنين استفاده مي‌كنند. بدين‌سان كه برگهاي كاغذ را روي قالب مي‌چسبانند. روي برگ آخر را چربي گوسفند مي‌مالند، و روي آن را با قشري ورني مي‌اندايند و جلا مي‌دهند تا آب در آن نفوذ نكند. بر كف و جدار قسمت داخلي قلمدان پوست دباغي شده مي‌چسبانند تا مقاوم گردد و همانند چوب سخت و محكم شود.
چسبي را كه قلمدان‌سازهاي ايران به كار مي‌برند از آرد درست نمي‌كنند، بلكه كوبيده گياهي است به نام سريشم. اين ريشه را پس از خشك‌شدن مانند گندم و جو آسيا مي‌كنند. اما نرمي آن بيش از خاك ارّه نيست. آن را در آب سرد حل مي‌كنند. چسبي قوي حاصل مي‌شود، و با آن هرچه را بخواهند مي‌چسبانند.
خياطان ايران نيز صنعتگراني مستعد و در كار خويش استادند، و لباس را چنان به اندازه مي‌دوزند كه گويي آن را بر اندام چسبانده‌اند، و هيچ چين و شكن در آن ديده نمي‌شود؛ و به تحقيق مي‌توان گفت در بريدن لباس از خياطان اروپايي بس ماهرترند، و ناشدني است درزيگري بتواند لباسي را ظريف‌تر و پاكيزه‌تر از آنچه خياطان ايراني مي‌دوزند بدوزد. آنان برخلاف اروپاييان لباس را از داخل مي‌دوزند. دسته‌اي از آنها از قطعات نمد پادريها، و چيزهاي مشابه آن را مي‌سازند، و از دوختن قطعات نمدهايي كه هركدام به رنگي است به يكديگر، و آرايش آنها به شيوه موزائيك‌سازي، و گلدوزي بر آنها چيزهايي درست مي‌كنند كه در نوع خود بي‌نظيرند، و از بسياري ظرافت چنين مي‌نمايند كه صورتگري چيره‌دست آنها را نقاشي كرده است؛ و حال آن كه به شرحي كه گفته آمد قطعاتي است مختلف كه با سليقه و سنجش تمام به هم دوخته شده، و روي برخي آنها گلدوزي كرده‌اند، امّا
ص: 892
چنان به آيين و استادانه به هم پيوند داده‌اند كه حتي از نزديك هم درز قطعات به هم دوخته شده آسان تشخيص داده نمي‌شود.
به برخي از حرفه‌ها و صنعتگريهايي كه هنرمندان ايراني نهايت مهارت را دارند، اشارت رفت و اكنون نوبت آنست به فنوني كه ايرانيان در آنها پيشرفت كامل نكرده‌اند نظر افگنيم و نخست شيشه‌گري. كوره‌هاي شيشه‌سازي تقريبا در بيشتر شهرهاي بزرگ ايران داير است، امّا مصنوعاتشان نامرغوب مي‌باشد. ميان جدار شيشه‌ها حباب، پولكهاي كوچك و درزهاي ريز وجود دارد، و به گمان من سبب بروز اين نقايص بزرگ طرز نادرست داغ كردن كوره‌هاست. شيشه‌گران ايران كوره‌ها را فقط به مدت سه روز آن هم با سوزاندن بوته‌هايي كه درمنه مي‌نامند مي‌تابند. اين حرارت براي تافتن كوره‌هاي شيشه‌سازي بسنده نيست، و مصنوعاتشان نمي‌تواند مانند كارخانه‌هاي شيشه‌سازي اروپاييان بي‌عيب باشد. شيشه‌هاي كارخانه شيشه‌سازي شيراز از مصنوع ديگر شيشه‌سازيهاي ايران مرغوب‌تر است، و شيشه‌هايي كه در اصفهان درست مي‌كنند از همه بدتر و عيبناك‌تر مي‌باشد. زيرا در اين شهر فقط شيشه‌هاي شكسته را ذوب مي‌كنند و از نو مي‌سازند. گفتني است بيش از هشتاد سال نمي‌گذرد كه صنعتگران ايران به فن شيشه‌سازي آشنا شده‌اند. يكي از افراد فقير و بسيار صرفه‌جو و قانع ايتاليا در برابر گرفتن چند اكو فنّ شيشه‌گري را به صنعتگران شيراز آموخت، و شيشه‌سازان ايران معمولا در فصل بهار به اين كار مي‌پردازند. امّا هنوز طرز اندودن شيشه را به تركيب قلع و جيوه نياموخته‌اند. از اين‌رو آينه‌هاي شيشه‌اي، همچنين كوزه قليان را از ونيز مي‌آورند.
اگر به فن شيشه‌گري و تاريخ اختراع آن آشنايي و آگاهي نداشتم گمان مي‌بردم پرتغاليها اين صنعت بزرگ و سودمند را به مردمان مشرق‌زمين آموخته‌اند.
باري، چنان كه پيش از اين نيز اشارت كردم ايرانيان در فن بندزدن چيني و بلور مهارت بسيار دارند و اگر قطعات شكسته يك جسم بلورين يا چيني كوچك‌تر از يك بند انگشت نباشد، ابتدا دو طرف آن قطعات را با مته‌هاي ظريف سوراخ مي‌كنند، و آنها را با نوارهاي نازك و باريك برنجين، يا رشته‌هاي باريكي از اين فلز به هم پيوند مي‌دهند و جاي سوراخها را از خميري مركب از آهك مكلس و سپيده تخم‌مرغ مي‌آكنند، تا هم كاملا محكم شوند، و هم آب از آنها بيرون نتراود.
ميان امثال و حكم زاهدانه ساير ميان بعضي ايرانيان اين ضرب المثل معروف
ص: 893
است: اكنون كه مي‌بينيم وقتي شيشه‌اي شكست و چند پاره شد با بند زدن مي‌توان قطعات آن را به هم پيوند داد بي‌گمان به اراده ربّ جليل در روز شمار مردگان زنده مي‌شوند.
كاغذهاي ساخت ايران تيره‌رنگ، كلفت، بي‌دوام و نامرغوب است، و علّت اصليش اين است كه كاغذسازان براي ساختن كاغذ از پارچه‌هاي كهنه‌اي استفاده مي‌كنند كه بيشتر آنها رنگ‌آميزي شده و داراي نقش و نگارند. ايرانيان براي اين كه آسان بتوانند روي كاغذهاي ساخت اروپا چيز بنويسند و قلم روي آنها روان حركت كند نخست روي آنها صابون مي‌كشند سپس براي اين كه كاملا صاف و صيقلي شوند لبه يك شيشه را چند بار روي آن مي‌گذرانند. امّا به هر روي كاغذهاي ساخت چين را بر كاغذ ساخت اروپا ترجيح مي‌دهند.
صنعتگران ايران در ساختن صندوق مهارت كافي ندارند. آنها را از چوب سفيد مي‌سازند، به همين جهت سبك مي‌باشند. روي جدار درون و بيرون آنها را پوست مي‌چسبانند، و روي جدار جلو آن را نقاشي مي‌كنند تا زيبا در نظر آيند. به هنگام نقل و انتقال هريك آنها را در جوالي كه از پشم ساخته شده جا مي‌دهند و بار چهارپا مي‌كنند، و چون قفل ندارند در آنها را با كليدان مي‌بندند.
صحافان نيز در كار خود مهارت زياد ندارند، و نمي‌توانند رويه جلد را يك تكه بكشند، بل‌كه دو پارچه مي‌سازند. و در پشت وسيله چسب به هم وصل مي‌كنند. امّا دو قطعه را چنان با ظرافت و استادي به هم مي‌پيوندند كه نشان آنها آسان به چشم نمي‌آيد؛ و سالها همچنان بر دوام مي‌مانند.
صابون را با اختلاط چربي گوسفند و خاكستر چوب درست مي‌كنند.
صابونهاي ساخت ايران نرم و سفيد و بسيار ارزان است امّا خوب پاك و سفيد نمي‌كند. ايرانيان صابون را از عثماني و بيشتر از حلب مي‌آورند. صابون حلب در غايت شهرت و امتياز است و بهترين صابونهاي مشرق‌زمين و شايد عالي‌ترين محصول سراسر گيتي است. خوبي صابونهاي ساخت حلب كه سفيد و نرم و محكم‌اند افزون بر جهات ديگر بيشتر مرهون خوبي خاكستري است كه در ساختن آنها به كار مي‌رود. اين نوع خاكستر را از سوزاندن يك قسم گياه كه در زمينهاي شنزار و خشك مي‌رويد توليد مي‌كنند. اروپاييان نيز اين خاكستر را براي صابون‌سازي به كشور خود مي‌برند. مردم سوريه و مصر گرمابه‌هاي خود را با سوزاندن اين نوع گياه مي‌تابند تا خاكسترش را در
ص: 894
صابون‌سازي به كار برند. در حلب براي ساختن صابون به جاي چربي گوسفند از روغن زيتون كه درختش در آن سرزمين بسيار است و خوب مي‌رويد استفاده مي‌كنند.
امّا ايرانيان به عوض روغن، چربي گاو و گوسفند و بز به كار مي‌برند.
اين نكته درخور يادآوري است كه در ايران مصرف صابون به جهاتي كمتر از اروپاست. از جمله اين كه بيشتر لباسهاي ايرانيان از جمله پيراهن، زير جامه و دستمالشان از پارچه‌هاي ابريشمين يا كتان است كه با آب سرد و صابون كم به خوبي و آساني پاك و تميز مي‌شوند. پس از اين كه با مالش كم شسته شدند آنها را روي علف پهن مي‌كنند، و مدت سه يا چهار ساعت به فواصل ربع ساعت به نسبت شدت گرمي آفتاب مقداري آب روي آنها مي‌پاشند. بر اثر اين كار لباسهاي شسته شده از برف هم سپيدتر مي‌شود. من مدت ده سال لباسي را كه در هندوستان با آب سرد و بدون صابون شسته شده بود نگهداشتم، و وقتي در اروپا آن را برابر لباسهايي كه آن‌جا داشتم نهادم و مقايسه كردم دريافتم كه رنگ سپيد ما نسبت به رنگ سپيد آنها تيره و خاكستري مي‌نمايد. و اين مقايسه در حالي انجام يافت كه جامه هندي من بر اثر ده سال ماندن در صندوق، از سپيدي و روشنيش كاسته شده بود.
با اين كه صنعت طلاكاري در ايران رواج دارد، و اين صنعت مورد توجّه مردم است زرگرها به فن ميناكاري آشنايي ندارند. مخصوصا از نقاشي روي مينا كاملا بي‌اطلاعند. امّا در صنعت ساختن رشته‌هاي بسيار باريك از طلا مهارت تمام دارند. در كنده‌كاري روي فلزات پيشرفت شايان نكرده‌اند. در هنر پديد آوردن نقوش برجسته روي طلا و نقره دستشان بازشده و در صنعت ترصيع استاداني چيره‌دستند.
امّا ساعتسازي در نظر هنروران ايراني فني ناشناخته است، و در زماني كه من در آن كشور روزگار به سر مي‌بردم سه يا چهار ساعت‌ساز اروپايي در آن‌جا ساكن بودند. به نظر من عدم توجّه مردمان اين سرزمين به ساعت و ساعت‌سازي معلول اين علّت است كه در ايران اختلاف روزها برخلاف كشور ما بسيار نيست. از روي ديگر چون غالب روزها خورشيد نمايان و تابان است، مردم با نگرش به آفتاب ساعات روز را بدون نياز به داشتن ساعت، قريب به يقين تشخيص مي‌دهند، حتي به ساعت آفتابي نيز احتياج ندارند.
ص: 895

فصل هجدهم صنعتهاي كارخانه‌اي‌

پس از تشريح هنرهاي دستي ايرانيان نوبت آنست به صنايع كارخانه‌اي اين سرزمين اشاره رود. حقيقت اينست كه صنعت نساجي نخي و پشمي ايران كه شامل پشم و كرك گوسفند و شتر مي‌باشد پيشرفت كلي يافته است. مخصوصا در صنعت توليد ابريشم و بافتن پارچه‌هاي ابريشمين موفقيتهاي عظيمي نصيبشان شده است، و كارخانه‌هاي بزرگ و مجهزي به كار انداخته‌اند. هنرمندان و متخصصان ابريشم‌كاري بتخصيص در اين رشته دستگاههاي ريسندگي و بافندگي و دوكها و چرخهايي اختراع كرده‌اند كه با ماشينها و ابزار و آلاتي كه ما در اين صنعت به كار مي‌بريم رقابت مي‌كنند. ايرانيان هر سال مقدار زيادي ابريشم به خارج صادر مي‌كنند، و چون به وزن مي‌فروشند پيش از توزين، ابريشم خام را مدتي در جايي مرطوب نگه مي‌دارند، و گاهي نيز روي آنها آب مي‌پاشند تا سنگين‌تر شوند. آن‌گاه در كيسه‌هاي چرمين جاي مي‌دهند و براي صدور آماده مي‌كنند.
در اين‌جا به منظور پرهيز از درازا كشيدن كلام از انواع و اقسام پارچه‌هاي بافت ايران از قبيل تافته، پارچه‌هاي بافته‌شده از ابريشم خالص، منسوجات ابريشمين موجدار، ساتن، پارچه‌هاي ابريشمين مخصوص دستار، شال كمر، دستمال، همچنين منسوجات بافته شده از ابريشم و نخ، يا ابريشم و پشم، يا كرك و ابريشم سخن نمي‌گويم، تنها به شرح منسوجات زربفت مي‌پردازم.
پارچه‌هاي زربفت يا زرّين تار انواع مختلف دارد. بعضي ساده‌اند كه اقسام آن از صد افزون است و نوع ديگر زربفتهاي دو روست يعني پارچه‌هايي كه رو و پشت ندارند. قسم ديگر مخملهاي زرتار است، در برخي كارگاههاي ايران
ص: 896
منسوجات زربفتي مي‌بافند كه هر گز آنها پنجاه تومان ارزش دارد. «1» هر گز معادل دو پا و يك هشتم پا به مقياس طول ماست، يعني هر شست آن سي اكو يا هر ان( Aune )هزار و صد اكو قيمت دارد، و در هيچ نقطه دنيا پارچه‌اي بدين بهاي سنگين نيست. براي بافتن اين نوع پارچه ارزشمند بايد پنج يا شش كارگر ماهر و چابك دست با هم به كار بنشينند، و از بيست و چهار تا سي نوع ماكو و قلاب مختلف استفاده كنند، و حال آن كه براي بافتن پارچه‌هاي معمولي بيش از دو نوع ماكو به كار نيست. شگفت اين كه مزد روزانه كارگران ماهري كه هرچند بكوشند نمي‌توانند روزي بيش از اندازه يك سكّه سي سويي از اين پارچه نفيس را ببافند از روزي پانزده يا شانزده سو درنمي‌گذرد. با اين پارچه‌هاي زربفت سنگين قيمت پرده در و پنجره مي‌دوزند. و از جمله زينتهايي است كه برخي از مردم براي آراستن اتاقهاي خود به كار مي‌برند.
مخملهاي زربافت ايران مخصوصا نوعي كه با پرزهاي مجعّد بافته مي‌شود عالي و بادوام است و تا ديرزماني كه رشته‌هاي ابريشمين آن ساييده مي‌شود تارهاي سيمين يا زرينش همچنان با جلوه و جلاي خود باقي مي‌ماند. هر چند تارهاي نقره پس از سپري شدن بيست سي سال يا بيشتر رنگش اندكي به تيرگي مي‌گرايد، امّا هرگز از ميان نمي‌رود، به اعتقاد من يكي از موجبات عمده دوام و رخشندگي و تابناكي نقره در ايران خشكي و لطافت هواي اين سرزمين است، و خوبي هوا هم چندان كه صنعتگري بافندگان مخمل در خوبي و دوام آن مؤثر است، اثر دارد.
بهترين پارچه‌هاي زربفت و سيمين تار را در كارخانه‌هاي يزد و كاشان و اصفهان مي‌بافند. مهم‌ترين و بهترين كارگاههاي قالي‌بافي ايران در كرمان و مخصوصا در سيستان است. اروپاييان قاليهاي ايران را قاليهاي عثماني مي‌خوانند، و اين بدان سبب است كه پيش از آن كه راه تجاري ايران به اروپا از طريق اقيانوس گشوده شود قاليهاي ايران از راه عثماني به اروپا صادر مي‌شد. خوبي و بدي قالي را بدين‌سان تقويم مي‌كنند كه تعداد تارهاي يك شست آن را مي‌شمارند، هر قدر شمار تارها بيشتر باشد قالي بهتر و قيمتش بيشتر است. عده تارهاي بهترين قاليها در هر
______________________________
(1)- در سال 1622 ميلادي برابر 1001 خورشيدي مطابق 1031 قمري بهاي هر تومان معادل سه پوند و شش شلينگ و هشت پني بوده است.
ص: 897
شست از چهارده تا پانزده رشته بيشتر نيست.
پارچه‌هاي بافته شده از كرك و پشم شتر بيشتر مصنوع كارگاههاي يزد و كرمان مي‌باشد. ايرانيان به كرك شتر تفتيك( Teftik )هم مي‌گويند. كرك شتر مانند موي بيدستر بسيار نرم است، و هر چند از آنها پارچه‌هاي بسيار لطيف و ظريف مي‌بافند، امّا دوام زياد ندارند.
در شهرهايي كه نامشان در بالا آمد پارچه‌هاي نازك و نامرغوب و پست، منسوجات بافته‌شده از نخ و پشم، و پشم و ابريشم نيز مي‌بافند. در مغان از پشم پارچه‌هاي ضخيمي درست مي‌كنند كه افراد طبقه سوّم از آنها استفاده مي‌كنند. امّا هيركاني‌ها از پشم نوعي پارچه مي‌بافند كه گرچه قيمتش زياد نيست مرغوب است، و بهترين اقسام آن در دورق( Dourak )واقع در سواحل خليج فارس بافته مي‌شود. در همين شهر پوششي عبا مانند، شبيه طيلسان كشيشان درست مي‌كنند كه آستينهايش كمي درازتر از نيم تنه سربازان قرون وسطي مي‌باشد، يك پارچه است، در آن دوخت و دوز به كار نرفته است، و برخي از انواع اين پوششها گران‌قيمت مي‌باشد.
ايرانيان بافتن ماهوت را نمي‌توانند، امّا در عوض از پشم نمدهاي بسيار سبك و ظريف مي‌مالند كه هم بيشتر از ماهوت بدن را گرم مي‌كند و هم در برابر باران و رطوبت مقاوم‌تر است. مردم معمولي به جاي باراني و مشمّع از اين پوشش نمدين استفاده مي‌كنند. همچنين رو و زير قاليهاي اتاقهاي خود را نمد مي‌گسترانند تا هم قالي از رطوبت مصون بماند، و هم روي فرش براي نشستن نرم‌تر باشد.
پارچه‌هاي نخي ساده‌اي كه در ايران مي‌بافند زبر، ناهموار و نامرغوب، امّا ارزان‌قيمت است، بهترين نوع اين كتان را كه ايرانيان كرباس مي‌نامند از هندوستان وارد مي‌كنند. معني كرباس پارچه خر يا پارچه‌اي براي خر است، «1» و بعيد نمي‌نمايد كه يونانيان و لاتنها كلمه كارباسون( Carbasson )و كارباسوس( Carbassus )را از لفظ كرباس گرفته باشند.
______________________________
(1)- شاردن تحقيقا در اين اتيمولژي دچار اشتباه شده، و شايد از اين جهت به خطا رفته كه بخش اوّل كلمه كرباس را خر خوانده يا شنيده است. كلمه كرباس كارپاسام( Carpacam )سانسكريت است كه در چند زبان نيز راه يافته و در همه آنها به معني پارچه كتاني سپيد و ساده است.
ص: 898
صنعتگران ايران به فنّ قالب زدن كرباس يعني نگارگري آن آشنا هستند، امّا مهارتشان در اين هنر به قدر استادكاران ماهر هند نيست؛ و چون پارچه‌هاي نگارين- چيت- را كه نقشهاي دلپذير و بهاي ارزان دارند از هندوستان وارد مي‌كنند كوششي در بهبود و پيشرفت اين فن نمي‌كنند.
از جمله هنرهاي ظريف صنعتگران ايران نقش‌آفريني زرين و سيمين ايشان روي پارچه‌هاي كتان و تافته و ساتن مي‌باشد. آنان با مهارت تمام انواع نقشهاي گل و برگ يا تصاوير و اشعار را با قالب روي اقسام پارچه مي‌اندازند، و در اين هنر چنان چيره‌دستند كه صنعتگري ايشان بسان زر و سيم‌دوزي در نظرها جلوه مي‌كند.
براي اين كار از محلول نوعي صمغ استفاده مي‌كنند.
دسته‌اي از صنعتگران ايران در بافتن حصير و سبد، و چيزهاي شبيه اينها از جگن و ني و تركه‌هاي بيدبن مهارت تمام دارند. حصيرهاي بافت ايران به آساني لوله مي‌شوند، و در هيچ نقطه روي زمين حصير و سبد به خوبي و ظرافت حصيرها و سبدهاي ايران بافته نمي‌شود. بهترين نوع اين كالاها را در سيستان مي‌بافند زيرا ني و جگن و تركه بيد به اين‌جا زودتر از جاهاي ديگر وارد مي‌شود. مركز روييدن ني و جگن مردابهاي فرات و دجله است. «1»
______________________________
(1)- در اين جا نيز شاردن دچار اشتباه شده زيرا در داخل و پيرامون درياچه هامون و رود هيرمند واقع در سيستان جگن و ني بسيار مي‌رويد و اينها را از مركز مردابهاي فرات و دجله كه بسيار دور است به سيستان نمي‌برند.